...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

فرصت خوشبختی


" فرصت زیادی تا خوشبختی نمانده "

" برای قرعه کشی سکه های طلا ، امتیازتان را افزایش دهید "

این روزها هر صبح که چشم باز می کنم ، در اینباکس موبایلم هستند و من نخوانده پاکشان می کنم.

آهای آقای همراه اول؟! تا خوشبختی من ، فرصت زیادی مانده .. اصلا تمام آنچه بین من و

خوشبختی ام مانده ، فرصت است! آن قدر که امتیازهای شما کم می آید برای افزایش!

مامان آمده توی اتاق و می گوید خاک گلدان روی میز را که گل سنبلش خشک شده خالی کنم ..که

بوی کود برای نفس کشیدن مضر است .. بزرگترها بعضی چیزها را نمی دانند.. مثلا این که

خاک این گلدان چقدر برای من مهم است و کودَش چه شفایی برای نفس کشیدنم است در اتاقی که

تو را ندارد..

قرص ها و انگشترهایم کنار کامپیوتر پخش و پلا شده و خاک روی سطوح اتاق پخش شده..

دوروبرم پر از چیزهایی ست که روزی فکر می کردم با زیبایی شان راحت تر می شود با غیبت تو

کنار آمد..

اَتَک می پاشد روی همه ی اتاق و دستمال می کشد ..

شَلخته گی هایم به اوج رسیده و کلافه اش کرده .. اما واقعا خوب بودن هرچیزی بدون تو ،

بی معنی شده برایم .. به چه درد می خورد انگشترهایم را سرجایش بگذارم و قتی هربار دستم

کرده ام تو نبوده ای که ببینی با لباس هایم سِت شده ..اصلا انگشتری که زرد نباشد و دست تو

در انگشتم نینداخته باشد ارزشی برای نگه داشتن دارد؟!؟

 

جای من با کسی عوض شده .خدا مرا با کسی اشتباه گرفته. به خودش قسم من نیستم کسی که اینهمه

صبوری بلد باشد..من با اینهمه سنگینی دوام نمی آورم!

پنجره باز است و باد هرچه آتش را به اتاق می آورد..مامان سن ایچ برایم آورده شاید کمی از

گودی چشم هایم پر شود ولی حتی همین پرتقال هم مرا به روزی می برد که

برایم ساندیس ِ گازدارِ انگورِقرمز خریده بودی! ...