"
و آنگاه خود را کلمه ای می یابی که معنایت منم
و مرا سینه ای که دلم تویی
و خود را معبدی که راهبش منم
و مرا قلبی که عشقش تویی
و خود را شبی که مهتابش منم
و مرا شمعی که پروانه اش تویی
و خود را انتظاری که موعودش منم
و مرا قندی که شیرینی اش تویی
و خود را هراسی که پناهش منم
.
.
سرت را تکان می دهی و می گویی :
نه ! هیچ کدام .
هیچ کدامِ این ها نیست ، چیز دیگری ست .
یک حادثه ی دیگری و خلقت دیگری
و داستان دیگری ست
و خدا آن را تازه آفریده است .
"