...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

من و تو


"

و آنگاه خود را کلمه ای می یابی که معنایت منم

و مرا سینه ای که دلم تویی

و خود را معبدی که راهبش منم

و مرا قلبی که عشقش تویی

و خود را شبی که مهتابش منم

و مرا شمعی که پروانه اش تویی

و خود را انتظاری که موعودش منم

و مرا قندی که شیرینی اش تویی

و خود را هراسی که پناهش منم




.

.

سرت را تکان می دهی و می گویی :

نه ! هیچ کدام .

هیچ کدامِ این ها نیست ، چیز دیگری ست .

یک حادثه ی دیگری و خلقت دیگری

و داستان دیگری ست

و خدا آن را تازه آفریده است .


"



 

  چه غریبانه ای جاری ست بر روزها ؛


  هرچه خوشی هم که بزند زیر دل ، ... غصه ، حتی شده الکی ! سراغ می گیرد ازمان !


  می آید و می نشیند روی دل !


  می گویی بی دلیل گرفته دلت .. و بی چاره می مانی در آرام کردنش ..


  می گویی بی دلیل .. اما ؛


  می دانی بی دلیل نگرفته دلت .

 




  و ما در هیجان یک دقیقه بیشتر شب داشتن! یاقوت ها را دانه دانه می کنیم تااااااااا صد !


 یلدای شیرین تر ِ 90 مبارک ..

 خدای تمام شب ها ؛ سپاس