...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

بمانم؟

 

بمانم؟

با کدام ذوق؟ به اشتیاق کدام دست همدست؟

لنگر بزنم دیوار به دیوار شما ، که  وقتی دلتنگم شوید  

که به یادتان بیاورندم؟ دلگرمی کدام همدل را سکونت کنم؟ 

 چه بهانه ای دلبسته ام کند؟

رفتنی بودم از اول هم که آمدن را گردن گرفتم..

هیچ هم ناراضی نیستم!..هیچ هم اندوهگین..

فقط گاهی دلم برای همه تان ، یک ذره میشود.

 و این اتاق هفت-هشت ساله که تازه دندان شیری اش را 

 کلاغها خوردند،عجیب پایبندم می کند..که همصحبت خوبی 

 بود.. که همراز خوبی ماند..پله های قهوه ای گذشته ها.. 

چقدر دنج بودند برای شکفتن شاعرانه گی.. 

چه به تابلوهای کاغذیم می آمدند..

می روم با فکرهایی که در گوشه گوشه ی اینجا،فکر شدند..

با یک وانت پر از عصرهای خاطرانگیز..با بوی شاتوت.. 

گنجشک، گورکن!،گربه،مرغ،خروس.. 

و یک بقچه از تمام کپی های خودم..

داستان های داغی بودند، استکان های چایی بودند، 

پله های رو به بالایی،عصرهای رو به راهی... بودند..بودند.. 

بودند..نیستند..نیست شدند..نیستشان کردید.. 

دست سنگینی داشتید بر داشته هایم..

نمک گیر هم که شدم بالاخره... روی زخم هایم!!

مرا کوچاندید ،دلم را،نی لبکم را،پشت بامم را،آجر به آجرم را..

..

حالا ساک بزرگ و خوش نقشی برایم خریده اید.. یعنی که  

برایتان مهم هستم!!!

 

پر از خوراکی هایی که تمام نشدنی اند،

 حتی اگر ،

هرچه جاده روی زمین تمام شود.

وارث ناخن خشکی ات شده ام انگار

گاهی آنقدر تنگ می شوی ، آنقدر دندان گرد

که چشمت، دو روز خوشم را برنمی دارد !!

و غریبم می کنی به جرم ..هیچ..حتی همه چیز.

رهایم می کنی میان دردآشناهایی که درد را..

دیگر نمی فهمند؛

تمام ساخته هایم با سر به بن بست می خورند،

نگاهم آب ی! می شودیک آن! و در ودیوار موج  

می گیرد. 

روزهایم به لرز می افتند..چشم هایم به تب . 

و داغ می زنم پیشانی هرچه زمانه را .

آنقدر لجوج تپیده ای که مهر تَک و توکَت هم از گلو

سُر نمی خورد! سر سازگاریت با هیچ روزم نیست

که بی روزی ام ! را راه می آیی.

ببین گلویم باد کرده، و ملتهب شده اند نفس هام.

آهای 2نیا(=نیا+نیا) ؛

                           " کمی با من مدارا کن "