...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

 

 

 امروز ؛

حالت فوق العاده ای برای چهاردیواری ام ، آژیر می کشد !

ثانیه ها مدام زرد میشوند..قرمز..زرد..

ازدحام پرصدای خیالم لال می شود و یکه تاز ِ میدان می مانم !

دست به سینه می ایستم .. ،

به تلافی روزهای بی باران ، شکل ابر به خود میگیرم ،

زمزمه ی بی غل و غشی ، بغض مانده ام را سوزن می زند و ...

" دختره اینجا نشسته

 گریه میکنه

 زاری میکنه .. "

دلم زلال ِ صدایت را میخواهد .. آنی .. تنها آنی سایه ی نگاهت را

روی سرم بکش .. بگذار من هم ببالم به داشتنت .. به بنده بودنم ..

آشفتگی هایم قد می کشند .. بی واسطه .. آنقدر که بشنویَم .. 

آنقدر که بشنومت..آنقدر که بگویی :

 

" گریه نکن نازی

می برمت بازی .. "

 

********************* 

..انتَ الذی آوَیتَ انتَ الذی کَفَیتَ انتَ الذی سَتَرتَ انتَ الذی غَفَرتَ  

انتَ الذی اَعزَزتَ انت الذی نَصَرتَ 

انا یا الهیَ المُعتَرِفُ ... 

اناالذی اَقرَرتُ اناالذی اَسَاتُ اناالذی اَخطَاتُ اناالذی جَهِلتُ انا الذی 

غَفَلتُ اناالذی سَهَوتُ ... 

 

 

همیشه مهر پردغدغه بوده برای دل های دبستانی مان !

 با بوی نیمکت هایی که از شهریور وزیدن میگرفت ، چیزی در دلمان

 فرو می ریخت !

 انگشت های کوتاهمان را خیس میکردیم و تقویم را با احتیاط ورق می زدیم .

خواب هامان عمیق تر میشد .. خنده هامان کشدارتر .. که مبادا آفتاب پاییز

بزند و هنوز تابستانی نشده باشیم !

- -- - -- - --

امروز ؛

چهار فصل داغ از دیوارهای زرد دانش آموزی ام فاصله گرفته ام !

حالا نزدیک ترین ابر را التماس (  )میکنم برای شستن تابستان ..

که پاییز ، بی التهاب ترین فصل سالــَم شده !

فصلی که روبروی آینه بزرگ شدم !! به وسعت یک دنیا !

- -- - -- - --

مهربان ِ همیشه ؛

کفش هایم تشنه ی خش خش نخستین برگ های درخت است ..

به عزیزترین ساعت فصل برسانم !