گاهی شدیدا نیاز پیدا میکنی به این که تنبیه شوی !
کسی جرمی برایت پیدا نمی کند که جرات مجازات به سرش بزند !
چاره نداری !
باید خودت دست به کار شوی..شکایت نامه را بدهی یکی از همین
پیرمردهای دم دادگاه تحریر کنند..انگشت بزنی..با یک سرکار! بروی دم در
دلت و..هیچ رقمه ترحم نکنی و رضایت ندهی.. مهلت هم..
مجبوس وجدان و قانون چرکین این حوالی شوی..
بلکه بتوانی بالاخره زندگی اجتماعی! را تا کنی توی جیبت و بی خیال هرچه
معرفت ، پی ِ تکبیر انفرادی را بگیری !
-----
همین حالا دست به کار میشوم .
سروستانی بر خاک جسمم قامت راست کرده
و وزش شرقی ترین بادها شاخ و برگش را به برآرودن بانگی وامیدارد با موج فراصدا !
خط افقی نگاهم را ظریف تر که میکنم نوای خویشتن خودم را بر اریکه ای می شنوم ،
شتابناک به سوی دشت های دوردست !
آنجا که قرار است همه چیز با طعم تازگی بوزد ! همه چیز بوی برگ بدهد !
..
رنگ و لعاب خوش خیالی ها ، خورشید را به گلویم میکشاند و روحم را به تبخیر !..
..
امید به حقیقتشان اما ، آسمانی بادوام بر پیشانی ام می نشاند و سرشار از سایه می شوم .
از تمام آنچه "امروز" نام دارد ، آوایی می شکفد
با رایحه ی ملایم نسیم تابستان ؛
و اوج می گیرد در آسمان بی اندازه آبی لحظه ها
تا همه ی دیوارهای زرد! و نارنجی! دنیا را فتح کند
و پژواکی شود به طول بی نهایت با صدای دلگشایی که می خواند :
ز عشق آغاز کن تا نقش گردون را بگردانی
که تنها عشق سازد نقش گردون را دگرگونش