...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

به ار

 

بهار ؛ بهترین ها را بیاور برای مایی که به 4چوب سال دل بسته ایم .

1مین چوب طبیعت ؛ دلمان را به دست آر . که بی دل ،  هیچ 3چوب  

 دیگر سر نمی شود !

ببین که ایــــــــــــــــــــن همه آدم ، ایـــــــــــــــــــن همه " سین " چینی 

کرده اند برایت..

برقصان برایمان طربناک ترین ترانه ها را ..

بچرخان جامی سراسر سرخوشی ..

هلهله سر بده برای تابندگی وسیع 365 خورشید پیش رو ..

بهار ؛ امیدبخش مان باش تا با تمام جان ، یخیدن های 88 را 

 پس بزنیم ، ناخوشی هایش را بتکانیم و دلنوازی هایش را  

چشم گیرتر کنیم و ماندگارتر..

تا با احساسی طراوت یافته در آغوش بکشیم دوست داشتنی ترین 

ثانیه های 89 را .

نورز مبارک

یک سال گذشت..

هنوز هم سه شنبه است امروز !

هنوز هم آتش بیار معرکه ایم ما آدم های محترقه !

و چه حساسیت بالایی دارد فتیله ی رابطه هامان به

اصطکاک ! بدون 5 ثانیه صبوری حتی !

 ؛

صدای انفجار لحظه به لحظه ی کلماتمان شهر را پر کرد..

دریغ از یک لنگه گوش شنوا !

اراده کردند همه ی عصرها اشک مان توی آستینمان باشد ! 

 وهر صبح الکی خوش باشیم که

یک عدد سیب سلامت نگه می داردمان در این زمان زغال اندود!

و شد آنچه شد !

؛

حالا با وجود این همه چراغ سبز! برای آغازی دوباره ،  

سنگدل باید باشد کسی که "مبارک باد" در دهان نچرخاند.

با نرم ترین احساس ، آخرین سه شنبه ی 88 مان به کام  

تسلیت

 

" تقصیر کیست ؟!

قصه به اینجا رسیده است "

اینجایی که نه مثل شاهنامه آخر خوشی دارد..

نه امید به پاییزی که وقت جوجه شماری باشد!

اینجا یک ایست گاه است ! یک نفر "باید" صندلی

خالی کند برای مسافران بعدی!

همه ی عذرها برای بیشتر ماندن رد اند..حتی اگر صورتت

را به شیشه بچسبانی و انگار نه انگار که نوبتت رسیده..

دستی به شانه ات می زند :

" خانوم ، شما جای کسی را تنگ کرده اید ، ببخشیدها اما..."

 و تو بی صدا ، سر بر یقه ، سُر می خوری از جمعیت..

 .....

 ما می مانیم و قطار و ریل و یک صندلی که هنوز خالی مانده !!

 یعنی اشتباه شده ! هنوز زود بود برای پیاده شدن .... نقطه