...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

تسلیت

 

" تقصیر کیست ؟!

قصه به اینجا رسیده است "

اینجایی که نه مثل شاهنامه آخر خوشی دارد..

نه امید به پاییزی که وقت جوجه شماری باشد!

اینجا یک ایست گاه است ! یک نفر "باید" صندلی

خالی کند برای مسافران بعدی!

همه ی عذرها برای بیشتر ماندن رد اند..حتی اگر صورتت

را به شیشه بچسبانی و انگار نه انگار که نوبتت رسیده..

دستی به شانه ات می زند :

" خانوم ، شما جای کسی را تنگ کرده اید ، ببخشیدها اما..."

 و تو بی صدا ، سر بر یقه ، سُر می خوری از جمعیت..

 .....

 ما می مانیم و قطار و ریل و یک صندلی که هنوز خالی مانده !!

 یعنی اشتباه شده ! هنوز زود بود برای پیاده شدن .... نقطه

 

   

نظرات 2 + ارسال نظر
مردمک جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 23:55


دستم به قلم نمی رفت!
گفتی وقتشه به روز کنی ..
...
گاهی چه بهای سنگینی داره ، نوشتن !
نه ؛
گاهی چه بهانه ی سنگینی میخواد ، نوشتن !!
---------------
چراغ پرواز ، سبز شد ...
حالا ماندیم ما ، پشت قرمز ممتد چراغ ها !!
(پرواز یعنی اوج..ذاتا دوری را تداعی می کند گرچه همراه
با صعود است!
هنوز عمیقا تصمیم نگرفته ام ... مرگ را جذر بدانم یا مد!)

صنمم سه‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 22:10

این خانوم قصه ی ما هم گویی جای کسی را تنگ کرده بود یا شاید...
هر چه بود پیاده شد...بی بازگشت
و ما را درحسرت دیدن دوباره اش گذاشت!


دیدن میوه های این درخت جوان دنیایم را بهم می ریزد...
حالا باید در مقابل واژه ی زندگی! علامت سوال بزرگی قرار دهم؟


گفتی از درد عتیقم غزلی تازه بگو
چشم اما چه کنم؟قافیه ها فرسوده است!

ممنون از همرای هایت!

غزل مکرر نامبارکی اجل !!

آرزو می کنم قافیه های فرسوده ، اراده ی شکوفایی دوباره را
داشته باشند...دور از ریشه شان حتی .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد