...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

دیروز ِ فردا

 

خدای خوب هر روز !

به ارزشمندی  ِ این(=باران) دلگشای آسمانی ، گره از 

زبانمان بگشای و سوق مان ده به سوی باصفایی احساس ..

به گوشنوازی بی نظیر این قطرات بی مثال ، "فردا"یمان 

را سراسر حضور باش..

ما و این روزها و این اندیشه ها و این اراده ها و این 

جرات کردن ها و این نابلدی ها و... این جوانی ها را  

به یاد نگه دار .. 

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

می زند باران به شیشه .. مثل انگشت فرشته !!

ـــ

 

فکر کردم بد نیست جارویی دست گیرم و کمی فکر از کف ذهنم بروبم..

بعضی فکرها دور ریختنی اند !

فکر کردم خوب است کمی را هم نظم بدهم..قفسه ببندمشان..

بعضی فکرها نیاز به غبارروبی دارند!

دو گوشه ی یک دستمال را ، شرق و غرب سرم گره زدم!

جارو،بَست، خاک انداز،چَکش و من! .

مشغول شدم...

با فنجانی چای ، انرژی میگرفتم مدام و ...

---

حالا صاحب یک ذهن خلوت شده ام..

آنقدر خلوت که راهزن ها امانم را بریده اند !!

".. ... همه بهانه از توست"

 

انگار می کنم دلم خواسته ، بی بهانه!، کمی به عقب برگردم..

و راه های با پا آمده را ، با دو انگشتِ یک دست وجب کنم!

خستگیم را زیر سایه هایی از جنس دیروزها بــِدَر کنم!

و بی دلهره ی فردای امروز ، ساعت کُشی کنم.

کمی بیشتر از کمی برگردم حتی!

آنقدر که خشکی را از گلویم با یک شیشه کانادا! بگیرم

و "در"ش را بشقاب غذا کنم..هوا بجوم!

آنقدر که هروقت دلم خواست خورشید را با یک قوقولی قوقو

طلوع دهم!

مادر عروسک هایم باشم بی پدری که رفته سفر قندهار!

.....

گرچه هیچ ارتباطی نیست بین ذهنم و این کلمات سرزده اما

انگار می کنم نگفته هایم با این جملات لال ، شنیده شدند!