...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

در بیست و دو روزگی ، هوای تولد به سرم زد!!

 

 به روز می کنم این بار با فاعلی که  " من " نیست ،

در همصدایی سرود نابی که " تک " خوانی (ندارد)نمی شود  

هرگز .

دیگر " گل ارغوان " ی شده ام ، زیر سایه ی " سروی  

چمان " !

میل شکفتنم هست در برِ پایانی ترین لحظه ی روز و آغازی 

 ترینش!!:!!

مدتی ست چهار دست و پا رفتن را ازبر شده ام و حالا....

چنگ می زنم به دیوار با دستی که همسان قلبم می تپد ،

برای ایستادن.. برای تاتی تاتی زبان ریختن!

یک صعود 12 ماهه ، از سر و کول این همه واژه ،

چنین باشکوه ، چنین پرصلابت ، بدون همنوردی

راه بلد ! ممکن نبود.. بود؟.. نبود .

من فاتح نخستین قله از رشته کوه بی نهایت دلپذیر زندگی  

شدم..امروز..

.¤.¤.¤

به روز نکردم !..به روز " شدم " این بار با فاعلی که.... 

 " ما " ست . 

- - - - - 

از23 بهمن ۸۷ تا 23 بهمن ۸۸ ، بی صدا نماند کلون این در.. 

حضورتان روزنه ای..نه..خورشیدی شد بر آسمان بودنم.. 

همچنان بودنتان را سپاس .

 هیچ چیز 

            ...یقین دارم هیچ چیز..نمی توانست راه 20 دقیقه ای همیشگی را  

40 دقیقه کش بدهد..هیچ چیز نمی توانست راننده را مجبور به کاری کند که 

 آرزوی مداوم مسافری چون من بود...که با سرعت قدم های یک آدم راه بیاید 

 تمام را ه را!

چه چیز می توانست به یک فنجان ارقام داغ دعوتم کند،جز شاعرانه گی سرشار 

 آسمان امروز؟!

کدام اتفاق مبارک می توانست از پس  ِ دود غلیظ ذهنیتم بربیاید ، امروز ؟!  

شبیه درگوشی نابی که بی قراری از کفم ربود ، دیشب؟!

میدانم که هیچ بهانه ای نمیتوانست عصر اندوه بارم را چنین سرخوش کند.. 

احوال ابری ام را چنین مساعد! ..

مطمئنا هیچ ترمزگیری نمی توانست خودروها را درگیر چنین آهستگی و شهر  

را گریبان گیر چنین آرامشی اجباری کند!

 جز دانه های  ِ سفید ِ درشت ِ برف که لاک پشت وار ، 

    کلاه روی سر تک تک زمینی ها می گذاشت!

 ۸۸/۱۱/۶            

     

 

 

                    

  گاهی حیرانِ گزینه یابی ِ صحیح ِ مسئله ای دو جواب ِ ، 

  نیازمندِ راهِ سومی ! هستی که ... 

  نمرهِ منفی دارد !! 

 

 

 

 

چه بهانه ای لطیف تر از امروز برای چشم گشودن ؟! 

و زیستن را به قصد جاودانگی رقم زدن؟!