...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

هیچ..

کجای دستنوشته ی قطور قانون خوانده ایم که همیشه باید

قصور خود را به پای زمین و زمان ،وَ، گفته ها و ناگفته ها ریخت ؟!

تبخال گوشه ی لب همیشه چندش آور نیست ! که از در خواب بودن

و متوسل رویا ماندن هزار بار زیباتر است!

باور کنم باید که مقصر بودم من..منی که من را گم کرده بود..

منی که گم شده بود..منی  که در گریز از چارچوبِ نبایدها ، پی ِ

یکتایی زندگی بود..

آغاز بی همتا هرگز سند محکمی بر بی همتایی انتها نیست.

که بی همتایی ، منتها ندارد ..

فراوانی اجناس تقلبی ، اصل ها را به فساد می کشد کنج قفسه ها..

بیچاره اصالت !

و ...

 تمام جو چهار ضلعی مان را پر کرده اند ..

عاطفه های مسکوت،یادبودهای مداوم،خطوط منقطع و نه موازی نگاه ها،..

تمام جو دایره ای را هم..

 که گاه ، گاه جوانی ست..

 به هزار شکل خاطره ساز می شویم ، به هزار راه خاطره باز..

 کودکانه دلشکسته می شویم..صادقانه تر بندزن..

 که هنگامه ی سرخوشی ست..

 تیزی گوش موش های دیوار زخم مان می زند..هق هق را قهقهه می زنیم..

 پشت دست جرأت مان داغ می زنند..زده نمی شویم که با زخمه ای همه ی

 پل های پشت سر قد علم می کنند.

 برچسب نشاط و خامی و قدرت ، خورده دورانمان.

 به هوار پرهیبتی آنی هم که شده پادشاهی جهان می کنیم..

 با ذره ای ناملایمتی گلویمان را می فشارد بغضی سترگ..

 در بی گوشه گی پیرامون عبرت سازی و عبرت اندوزی ؛

تمام جانمان دوخته می شود به ملایمت یک صدا ، هستی مان می ماند در

 گروگان یک واژه ی بهار گون .

 و دچار طبیعت مکرر روزگار می شویم.

 و دچار می شویم.