...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

بند ِ بهانه هستم برای اینکه خدا ! شوم  و با دو دست دلم خورشید را 

  

به آخرین روز ِ "خیلی روز" سر بپیچم .. که تمام آسمان هلهله کوب شکوه

 

زمین شود و بر چهار ضلع  ِ پهنه ی دنیا ریسه بدوانم!

ـــــــــ ــــــــــــــ ـــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ ...

 

قدم آهسته می کنم  .. پیچ و واییچ می روم مسیر پیش رو را  .. 

  

که فیثاغورس نقض شود .. 

 

تا ثابت کنم و بپذیرم !! 

  

همیشه کوتاه ترین راه ، بهترین نیست !

 

هیچ اگر از تابستان نچیده باشیم

خیالی نیست !

پاییز ،    

جای تمام سال

افسونگری می کند ..           

 

 

 

 

برای التهاب و اشتیاق بی همتای پاییز 74

با مانتوی سرمه ای ، مقنعه ی سفید

تخت دوم ، برپا ... برجا ،

برای هفت سالگی  ِ لطیف ؛

که شروع 12 سال نیمکت نشینی شد !

12 سال خوردن خوراکی های مشترک ،

12 سال اضطراب تقسیم بندی کلاس .

برای زنگ های تفریح  ِ همیشه کوتاه ..

و تمام خاطره های فراموش نشدنی مدرسه !

.... 89 هم به فصل سوم رسید ....

هنوز کف دستم بوی گچ میدهد

هنوز کفشی از ردیف عقب ، شلوار شسته رُفته ام را خاکی میکند

دفتر نمره ، به دستپاچگی یک صبح ! هنوز رازدار مانده

کاغذها هنوز در مسیر کلاس ما! و کلاس بغلی مچاله می شوند

هنوز هم "پ" ، خرده کاغذ هایم را پرواز میدهد

دزد ِ نقاشی ِ دیوارکوب ِ آفرین گرفته ام هنوز گم است

حالا اسم بیشتر آدم ها "پهلوانی" شده و خودشان خبر ندارند

هنوز هم

" ازمیان کوچه های خستگی 

    می گریزم در پناه ِ مدرسه " 

 - - - - - 

هرکدامشان قصه ای ست . 

- - - - -