دست از پیشانی ام بردار !
ساعت ؛
که حول محور بی مرز ِ عصب هایم
تیک می زنی .
شقیقه های من تاب ِ اینهمه سرگیجه را ندارند
تمام کن لذت خیالی دقایق را .
- - - - - -
همچنان ،
دوست داشتم همه ی لحن های روان دنیا را
صیقلی ببینم . اما ... گــَرد می پاشند و ناچارم
گِلی ببینم .
- - - - - -
مهربان تمام سال ها ؛ یلدای خوب ؛
صد دانه یاقوت ! نذر ِ بودنت ..
نذر ِ همیشه ماندنت ../ مبارک
برخی اوقات بی راه می مانم و شیطان زیر پوستم می خزد
که دست زیر گوش بزنم و بانگ بردارم به اذان گویی بیگاه ،
به نشان ِمنطق های بی رنگ و بدرنگ و دردهای ادامه دارِ
زمان . و با سرفه هایی مزمن تمام کج اندیشی های زمینی را
بالا بیاورم روی هزار چهره گی انسان !
اما ... بازتاباندن بعضی نورها ! ، انتشار تاریکی ست ..
و باید سکوت کرد تا با همدستی زمان ، ولوله ی فریبکاری ها
را پاسخ یافت .. فریبکاری هایی که خروار خروار لودگی و
سادگی بر پشت دارند !
پس...
دست های پرتوان ثانیه ها را گم می فشارم ، و رخصت
می دهم به فکرهای جاری و ایمان دارم ...
ایمان دارم ؛
سنگی که "باید" سبز شود ... می شود .
درخت های عالم ، همه به اسپندسوزی خیز برمیدارند
که مبادا چشم شوری حوالی قند لحظه هایم پرسه بزند !
از نداشتن ها اگر ...
هیــــــــــچ شکافی بر سقف لحظه هایم جا ندارد که
دست های دلم پُر از آسمان است ..
احتیاجی به در و دشت نداریم اگر
رو به هم باز شود پنجره های خودمان !