برخی اوقات بی راه می مانم و شیطان زیر پوستم می خزد
که دست زیر گوش بزنم و بانگ بردارم به اذان گویی بیگاه ،
به نشان ِمنطق های بی رنگ و بدرنگ و دردهای ادامه دارِ
زمان . و با سرفه هایی مزمن تمام کج اندیشی های زمینی را
بالا بیاورم روی هزار چهره گی انسان !
اما ... بازتاباندن بعضی نورها ! ، انتشار تاریکی ست ..
و باید سکوت کرد تا با همدستی زمان ، ولوله ی فریبکاری ها
را پاسخ یافت .. فریبکاری هایی که خروار خروار لودگی و
سادگی بر پشت دارند !
پس...
دست های پرتوان ثانیه ها را گم می فشارم ، و رخصت
می دهم به فکرهای جاری و ایمان دارم ...
ایمان دارم ؛
سنگی که "باید" سبز شود ... می شود .
کجفهمی خودمان است که بعضی وقتها نمی فهمیم نوشته هایتان را پس
باید سکوت کرد
کجفهمی!! قبول ندارم ..
همه خووب هم را می فهمیم .. فقط گاهی سکوت را ترجیح
می دهیم ..
برای من سکوت های گاه گاه دلگرمی خوبی ست .. ممنون .
منظورت امیدوارم من نباشم...
نمی دونستم به روزی...
در کل!!میبینی که حال و روزمو؟پس بر من خرده مگیر..
حتی اگر اندازه ی تو سیاست نداشته باشم!!
من فقط سرنخ را به دست می گیرم و راه میفتم .. کلاف مجبور است
بچرخد و بچرخد و .. بی گره شود !
بر تو هیـــــــــــــــــــــچ خرده ای نیست ؛ صنم ِ همیشه .
کاش تمام سیاست ها ، اندازه ی سیاست من !!! بود لااقل .
ببین مرمر یا پرپر؟تا چند منتظر به روز شدنت شدم اما نشدیاااااااااا
به روز شدن سعادت می خواد !
میدونی که معطل یه بیت بودم !!
به روز میشم :) مر30