...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

یلدامان فرخنده !

 

دوست داشتم همه ی لحن های روان دنیا را

صیقلی ببینم.

اما ...

برفک های سرشارش ، آرزو به دلم گذاشته..

و نگاهم را دندانه دار کرده است ! 

                 *‌*‌* 

امشب را نمی شود بی خیال رد شد..شبی یکرنگ

که هیچ جا یکرنگ جاری نیست !!

امشب به اندازه ی تمام یلداهای تاریخ ، خیال دارم .

نت آموزی !

کثرت ارتعاش افکار ، چنان لرزه ای بر قدم هایم افکنده 

 که هر چشم "بینا"یی ، وسوسه می شود برای کوک کردن 

 ساز صامتم .

و به هزار ترفند علمی و غیرعملی یا غیرعلمی و غیرعملی 

 کمرمی بندد ، بلکه دستم در نوازندگی چیره شود..

همه خیر! نیت کرده اند که مبادا سنت دیرین و شیرین ِ ..،  

خاک خور شود.

می خواهند دف و تنبک تحمیلم کنند ، حتی به قیمت پرشدن 

 هزارجور ارقام دست یافتنی و نیافتنی و پشت خطی ، در کلاه  

جدید امروزهایم !!

.

غافلند از پرنوایی لحظاتم که بسامدش با همین دو گوش کزایی 

 ناسازگار است و ناشنیدنی .

.

سوم کمان

" می بایست می خوابیدم ؛

  اما مادربزرگ ها گفته اند چشم ها نگهبان دل هایند ..

  و چقدر دلم می خواهد همه داستان های پروانه ها را 

  بدانم که بی نهایت بار در نامه ها و شعرها در شعله ها 

  سوختند تا سندِ سوختن ِ نویسنده شان باشند.  

پروانه ها ... "     

                  ح.پناهی