...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

یلدامان فرخنده !

 

دوست داشتم همه ی لحن های روان دنیا را

صیقلی ببینم.

اما ...

برفک های سرشارش ، آرزو به دلم گذاشته..

و نگاهم را دندانه دار کرده است ! 

                 *‌*‌* 

امشب را نمی شود بی خیال رد شد..شبی یکرنگ

که هیچ جا یکرنگ جاری نیست !!

امشب به اندازه ی تمام یلداهای تاریخ ، خیال دارم .

نظرات 6 + ارسال نظر
۰۰:۰۰ سه‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1388 ساعت 00:59

سلام
شب یلداتون مبارک
همین!

سلام
یلدا ، ای خواستنی ترین شب ها ، طعم تو، به اندازه ی همه ی
صبح های دل انگیز آفتابی بهار شیرین است !!
یلداتون قشنگ

نیپو ن کوکو چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1388 ساعت 00:44

من همین جا به دلش بند شدم...
زیر این سقف بلند!!!!
!لب رودی که به ژرفای خیال می ریزد...
در بر باد خنک کز نفس شاخه گلی می خیزد!!

روی آن قله و دشت نفسی رو به چمن ها می کرد.
...خبر آمدن دلکش آهو را به سکوت تبش قلب شقایق ها می داد
به تماشای خرامیدن کبک!!
من شنیدم آم دم...شر شر آب زلالی به شقایق ها گفت:
آز خرامیدن آهو در دشت...
"که مبادا که گزندی به تو و چشم سیاه ات برسد"

"من همینجا به دلش بند شدم" (:؛)
---
چقدر خوب و روشن است نمای چشم های تو
نمیرسد ستاره ای به پای چشم های تو
به ماه خیره می شوم فقط و گریه می کنم
دلم که تنگ میشود برای چشم های تو
و هی مرور میکنم نگاه اول تو را
اگر نمی رسد به من صدای چشم های تو
تو تاکه پلک می زنی به سجده میرود دلم
به پیشگاه اعظم خدای چشم های تو
..
شبی خراب می شود حصارهای فاصله
و آب می شود دلم به پای چشم های تو

نیپو ن کوکو چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1388 ساعت 00:45

آن دوست که دیدنش بیاراید چشم
بی دیدنش از گریه نیاساید چشم
ما را ز برای دیدنش باید چشم
گر دوست نبیند به چه کار آید چشم؟


سلام
زیبا بود مثل همیشه...

در من دمیده عطر نگاهت امید را
سودای چشمهای سیاهت ، سپید را

سلا با تاخیر
مچکرم!

دوزخیان(همای) پنج‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1388 ساعت 18:50

روزی از روزها
شبی از شبها
خواهم افتاد و خواهم مرد
اما می خواهم هرچه بیشتر بروم

تا هر چه دورتر بیفتم
تا هرچه دیرتر بیفتم

ماها "همیشه می دانیم که بهترین راهی که باید طی کرد چیست.
اما فقط به راهی می رویم که به آن عادت کرده ایم."

شب ندارد سر خواب
من ندارم سر یاس..

تا هرچه دیر تر بیفتم..تا هرچه زودتر ببینم..تاهرچه بیشتر ببینم.

تنها۴۱ سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 ساعت 19:43

وخیال داری بروی وتمام خیالهای زندگی ات را سامان بدهی واز بودن ها سر در آوری وخسته شوی وسر پلی بایستی وداد بزنی وقتی ماهی ها عاشق می شوند در شهر هیچ خبری نیست

خیال دارم "از بودن ها "سر" درآورم" ، به هست شدن ها "سر"ک بکشم ،
"داد بزنم که در شهر خبری نیست وقتی ..."
و در این میان شاید "سر"ی هم به خیال بافی بزنم!

ن.ک سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 ساعت 21:57

دست نوشته هاتان همیشه فرخنده باد که نمی شود از واژه ای از دل نوشته های صادقانه یتان بی خیال رد شد
.
.
.
من هم بروز شدم و منتظرتون هستم

ممنونم.. و صد البته خوشحال از حضورتون بعد از مدتها

با اشتیاق به دیدار نسترن هاتون میام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد