...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

".. ... همه بهانه از توست"

 

انگار می کنم دلم خواسته ، بی بهانه!، کمی به عقب برگردم..

و راه های با پا آمده را ، با دو انگشتِ یک دست وجب کنم!

خستگیم را زیر سایه هایی از جنس دیروزها بــِدَر کنم!

و بی دلهره ی فردای امروز ، ساعت کُشی کنم.

کمی بیشتر از کمی برگردم حتی!

آنقدر که خشکی را از گلویم با یک شیشه کانادا! بگیرم

و "در"ش را بشقاب غذا کنم..هوا بجوم!

آنقدر که هروقت دلم خواست خورشید را با یک قوقولی قوقو

طلوع دهم!

مادر عروسک هایم باشم بی پدری که رفته سفر قندهار!

.....

گرچه هیچ ارتباطی نیست بین ذهنم و این کلمات سرزده اما

انگار می کنم نگفته هایم با این جملات لال ، شنیده شدند!

نظرات 5 + ارسال نظر
تنها41 شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 21:22

حادثه های رفته را کنار هم چیده ایم وزندگی ساخته ایم هوس نکن را ه رفته ات را هم بزنی ممکن نیست
عیدتون مبارک

عقربه ها هنوز راه زیادی نرفته اند ساعات مان را ،
خورشیدهای زیادی سر نزده اند هنوز در آسمان مان!
اما با همه ی این تازگی ها و قدمت نداشتن داستان مان !
بر هم زدن را ه های رفته ممکن نیست ؛ به حرمت حادثه های چیده
شده .

عیدتون مبارک..سال تون بهتر از هر سال

نیپون یکشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 23:35

تق تق...
صابخونه؟؟مهمون نمی خوای؟

کیه ؟ ..
البته که مهمون می خوام... اونم مهمونی از جنس نیپون!!
اولین میزبونی من تو سال جدیده..باید سنگ تموم بذارم..

خوش اومدی

صنم یکشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 23:36

چرا بی بهانه؟؟؟
تو که نوشته ای :"...همه بهانه از توست"
÷س انگار می کنی که دلت خواسته!با بهانه اش...


نگفته هایت هم با این کلمات شنیده شدند...
.
.
.

این حرفی از جنس دیروز بود
امروز ...
داشتم در داغی روز های داغ می سوختم...اما برایم خنکی آوردی!

تازگی ها یک دردی سراغم آمده!! که اسمش را بلد نیستم...
: دلم بهانه می گیرد..ذهنم مشغول چیز دیگری می شود.. و زبانم
برای چیزهای دیگری می چرخد!
روز به روز حاد تر هم می شود ! دستم روی حروفی از صفحه کلید
می نشیند که هیچ ارتباط حقیقی یا حقوقی با فکرم ندارد!!
انگار فقط میخواهم از "داغی روزها" خلاص شوم .. چطور خنک شدنش
زیاد مهم نیست انگار !!

ن.ک سه‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 19:38

دلم می خواهد کمی به عقب برگردم تا طعم ایم خوب یادم بماند
تا مادری کنم همه ی خاطرات یتیم مانده ام را
دلم می خواهد
سرزده به مهمانی آغوش دریا بروم

می ترسم اگر سر زده به دیدارش بشتابم..از خوش یمنی قدم هام،
از حصار ساحل رها شود دریا!!!
آن وقت من بمانم و نفرین این همه دریادوست!

ب مثل باران چهارشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:55 http://i3aran-i3ahari.blogfa.com

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@ اگه گفتی من کجام @@@@@@@@@@@
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@ اینجا؟@@@@@ٌ@@@@
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@ نــــــــــــــه @@@@@@@@@@@@@@@@@@
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@ا@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@اینجام @@@@@@@@@@@@@@@@@
@@@@@@@@@@@داااااااالــــــــــــــــــی @@@@@@@
.
.
.
سااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااال نو مبارککککککک

بله که میدونم کجایی!
اون بالابالاها دیگه .. پیش اَبرایی بارون خانوووووووووووووم :)
.
.
.
سلااااااااااام
مر30 که سراغمو گرفتی
سال نوی شما مبارک تر :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد