...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

 

سروستانی بر خاک جسمم قامت راست کرده

و وزش شرقی ترین بادها شاخ و برگش را به برآرودن بانگی وامیدارد با موج فراصدا !

خط افقی نگاهم را ظریف تر که میکنم نوای خویشتن خودم را بر اریکه ای می شنوم ، 

شتابناک به سوی دشت های دوردست !

آنجا که قرار است همه چیز با طعم تازگی بوزد ! همه چیز بوی برگ بدهد !

..

رنگ و لعاب خوش خیالی ها ، خورشید را به گلویم میکشاند و روحم را به تبخیر !.. 

..

امید به حقیقتشان اما ، آسمانی بادوام بر پیشانی ام می نشاند و سرشار از سایه می شوم .

نظرات 3 + ارسال نظر
۰۰:۰۰ پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 00:52

چشم براهم دشت های دوردست را..
دشت های دوردست،...
به رنگ بهار... که از عطرش شجاعانه مست شوم...
محکم باشد و پرغرور.. و حقیقی!
ایستاده ام .. منتظر و .. پر غرور

" سبز برگان درختان همه دنیا را
نشمردیم هنوز
.
.
کوه باید شد و ماند
دشت باید شد و خواند "

ن.ک دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 18:21

نمیدونم یک دفعه روزگار چه بر سر ما اورد که اینجوری فراموش شدیم
اما همیشه به یادتون هستیم و چشم انتظار...

کار روزگار شده همین که فراموشی بر سرمون ببارونه !

اومدم دیدن تون .

صنم دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 18:31

و سایه ها در مه حرف هایی که ناگفته گفتی محو می شوند...
و در عین اضطراب از خورشید...آرامشی در وجودت می لولد!
و این خوشبختی را میشود از دور هم ادراک کرد!
باشد در دشت های دور دست....دست تازگی بفشارد دست هایت را!!

برای "باشد در دشت های .... !! " ممنون
اضطراب از خورشید و آرامش و ادراک همه را درست خواندی ..
"باشد" روزهای خوش بختت را ببینم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد