...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

صدایی برای نشنیدن!

 

بعضی چیزها هست که آدم نه می تواند بگوید، نه می تواند بنویسد و نه حتی ... 

در گیر و دار نگاه ها حرف هایم را به صدای سکوت می بافم  

و در هجوم نفس های غریب،لحن آشنایی را بزم می گیرم. 

بگو زمین برقصد،ماه،تر بتابد،و ستاره چشمک زن،ناز بخواند  

که تمام شوریده حالی ها بار بسته اند و هرچه شعر و شعر  

قیام کرده،خاک جوانه زدن را در تکاپوست و نغمه ی خوشی 

 سر داده آوازه خوان درختی!!

بعضی چیزها هست که آدم هم می تواند بگوید،هم میتواند بنویسد و هم حتی ... 

گرچه اینجا جای کافی و نه لازم برای نامرادی هست "چیزی 

 که برای سر دادن ترانه های غربت لازم است و نه کافی"! 

و باز هم گرچه کوزه های روز لب ندارند که آب عشق بنوشی، 

 اما نق زدن کافوری کاری نیست بر مرداب چرکین روزگار. باید 

 ادامه داد مسیر مه گرفته ی پیش رو را.باید بر خاطر دنیا  

افسانه ی فریبای زندگی را،ماندگار و دلربا نقش کرد. 

این روزها خیلی چیزها هست که آدم نه میتواند بگوید،نه می تواند نگوید و نه حتی ... 

نظرات 20 + ارسال نظر
نیپون کو کو شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 14:43

این روزها از آن روزهاییست که زندگی - هی - فاز نمی دهد
حال و حوصله ی اینجا آمدنمان هم انگار شده مثل دانشگاه رفتنمان .....
من ِ ساده دلشوره های عجیب ِ گاه و بی گاه ِ این روزهایم را گذاشته بودم به پای ِ طعم ِ ِ
خیارشورهای مادر؟
نکند اشتباه می کنم؟

واین روز ها خیلی چیز ها هست که آدم نمی تواند بگوید(حرف دل را زدی نازنین)

این روزها عجیب هوای شنیدنم هست..دلم میخواهد FM 93.20
مدام شبستانه بنوازد و من گوش کنم..یا مثلا رشید ِ دو قدم مانده به صبح فقط مختص شنبه ها نباشد..بخواند و من گوش کنم..
سرگشتگی عجیب گاه و بی گاه این روزهایم را به پای گرده افشانی طبیعت زده بودم ولی انگار هرچه پیش میرود و پیش می رویم حیرتم
بیشتر میشود..
.. برایم بگو و من گوش کنم..

نیپون کو کو شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 14:45

این به نشانه ی اینکه بازم من اولم
هیی هیی هیی..........
قضیه دیشبه ها؟به مامی و بابا و...سلام برسون

پسته که مارو یادش رفته از دَم!
بالاخره بهت رسید پیامم که برای 16همین بار سِندیدمش یا نه؟
اول شدی!مبارکه!شیرنیش کو پس؟
یه دونه به نعل..یه دونه به میخ!..دیگه دیگه..یه تیر دو نشون..
هیی هیی هیی ...

نیپون کو کو شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 14:47

آدمها دروغ میگن که باهوش و جذاب به نظر بیان..
آدمها واقعیت رو نمیگن که مرموز و جذاب به نظر بیان..
آدمها لو میرن..باهوش و جذاب میشی..
آدمها رو لو نمیدی...مرموز و جذاب میشی.. .
پست خوبی بود
حرف دل ما رو زدی رفیق(سیستم چاله میدونی بیام برات داداش؟نه به قول پسته نمیشه...)

میم - مرامِتو ، خولاصه ما اینیم دیه رفیق..رو سیستم رمز و رموز
مانور می دیم..بد شده بگو بسازیمش..تاروف نکنی یه وَخا!
------هِی..راهی نداره چاله میدونی هم دردی دوا نمیکنه..
خوشحالم حرف دلت رو شنیدی از دهان نوشته های من-----

۰۰:۰۰ شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 17:58

روزی آغاز می شود در حالی که ساز دلت ناکوک است.. هر چه می کنی که لااقل سیم آخر را روی "می" – می توانید هم بخوانید me_ کوک کنی باز هم "فا" می زند! چه خوش می زند دل ناخوش ! ذهن هم مثل لحاف خواب مادر بزرگ چهل تکه است.. مشوش و ناگزیر. می خواهی از شب های جوانی و دوستان قدیمی، تنهایی و خلوتت با خودت و هزار جور چیز دیگر بنویسی... نمی شود که نمی شود، نه مجالی هست و نه حوصله ای.. باخود می گویی بماند برای روز مبادا.. مثل لبخندهای لاغر !... بعضی چیزها هست که آدم نه می تواند بگوید، نه می تواند بنویسد و نه حتی ...
روز دیگر آغاز می شود... سبزه سبز... سبزی می چکد از شاخه شاخه ی لحظات... شور رفتن و هزار البته زیبا رفتن در درونت ریشه می کند به بلندای هستی ... نمی دانم بالا رفتن یا جلو رفتن!؟... شاید هم جهت اند ...کارها ریست وراست می شوند با تلنگر کوچکت... زندگی را با تمام زیباییهایش زندگی می کنی... بعضی چیزها هست که آدم هم می تواند بگوید،هم میتواند بنویسد و هم حتی ...
نه می توان گفت نه می توان نگفت روزهای جوانی را...

دور me هم که خط بکشم fa -صله ای دور میکند هفتمین نت را از ردیف های همایونی!
و فلسفه دوران مجوز نمی دهد زخمه زدن بر بی نوایی ترانه هایم را که
به sol لابه کشیده شده اند بی گناهی حروف پیچ واپیچ ذهنم.
زندگی را با تمام زیبایی هایش...

نوید یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:17 http://lawbreaker.blogsky.com

بعضی روزا ، بعضی حرفا رو فقط به بعضی ها میشه گفت که نیستن ، که رفتن ، که نبودن ...

اونوقته که انگار دنیا به یه دیوار بزرگ خورده و نمیشه کاریش کرد..
.

پسته یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 21:19

نمیدونم چرا اینقدر تنبل شدم !!!

ای وایه بر من ... ای وایه بر من !!!

به خودم میگم : حالا که شدی روفوزه میبینی دلت میسوزه !!
جواب میدم : اره خب سوختم !! اصلا وجدان جون به تو چه !!!


حالا بعدا نظرمو راجع به متنت میگم !!!
البته میدونم که مثل همیشه عالیه !!!!!!

تنبل؟!؟!
بابا تازه تازه داری میفتی رو خط پیاده روی و تندرستی و..راستی
(ازBOOکوچولو هم میتونی کمک بگیریا واسه کوهگردی)
..حالا که شدی روفوزه میبینی دلت میسوزه..خیلی خوش نمک بود.
mer30

باران دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:27



این روز ها کمی بیشتر به قانون جاذبه می اندیشم و به تمام قانون های زمینی ....
می خواهم آغاز کنم قانون هایی.. که هیچ کتابی از پس ادراک ان بر نیامد .
می خواهم بال بگشایم
پروازم در آستانه ی نو شدن سر از پا نمی شناسد ...

...


دلم برای جمله ای سبز تنگ است ای دوست

آغاز کن ادراک تک به تک قانون های پریدن را و در پوست خود چنان نگنج که سر به سقف بلند آسمان بسایی،
دریاب این دم را،سر از پا نشناس و برای تجربه های جدید سر و دست بشکن..
در حال و هوای احساست سبزتر بیندیش..

ن.ک دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 20:35 http://yekjomleyekzendegi.blogfa.com

نق زدن کافوری کاری نیست بر مرداب چرکین روزگار
اما چه روزهای قریبی که بی سبب دامان از زندگی ساده ی ما برچیدند و جای پایشان در خاطرمان هم باقی نماند،اکنون من اینجایم و تنها حسرت بازگشتن همه ی روزهای از دست ذفته برایم به یادگار مانده ... اما چه فایده؟
چون...
بعضی چیزها هست که آدم نه می تواند بگوید، نه می تواند بنویسد و نه حتی ...

چه روزهایی !
که دامان از دقایقمان برچیدند و جای پایشان در خاطرمان هم ........
....باقی مانده هنوز!
چه روزهایی !

پاشا سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 21:07

عشق شیرینش مرا فرهاد کرد او بیامد مرغ دل رااز قفص آزاد کرد

او بشد لیلا و ما مجنون روی ماه او قلب ویران مرا آباد کرد

نام شیرینش تمام تلخی عمرم زدود قبل از او دنیا برایم این چنین زیبا نبود

بعد از او هم زندگی هست ولیکن تلخ تلخ بعد از او این زندگی دیگر چه سود

گذشته سال‌ها از عصر شیرین همان برجاست نام قصر شیرین
اساسی کاینچنین آباد مانده‌ست ز محکم کاری فرهاد مانده‌ست
....

سورنا چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:42

آره واقعا
نق زدن کافوری کاری نیست بر مرداب چرکین روزگار
جمله قشنگی بود!
البته همه جملات زیبا بودنا!

چه خوب ! خوشحالم.
mer30

همای چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 14:30

مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم ، خفقان !
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
آی !
با شما هستم !
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی ، سر کوهی ، دل صحرایی
که در آن جا نفسی تازه کنم .
می خواهم که فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من هوارم را سر خواهم داد
چاره ی درد مرا باید این داد کند
از شما خفته ی چند ! چه کسی می آید با من فریاد کند ؟
من به فریاد
همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد
محتاجم

در کوچه باد می آید
کلاغ های منفرد انزوا
در باغ های پیر کسالت می چرخند
و نردبام
چه ارتفاع حقیری دارد!
---
فریادهای محبوس در انزوا را باید بی هیچ دغدغه سر داد ..
هوار کن دلیل تمام خفگی را .
--- تنها صداست که می ماند ---

[ بدون نام ] چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 21:51

خودمونیم روزی ی نظرو داریاااااااا

خودمونیم روزی یه نظرو دارمااااااا :)

ن.ک پنج‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 20:57 http://yekjomleyekzendegi.blogfa.com

دیروزمان را چه ساده به امید امروز بخشیدیم

و امروز چه ناغافل از راه رسید

و فردایمان را به بهای هیچ از ما باز پس گرفت...!

دیروز را گرفتند ،قبول!
امروز غافلگیر شدیم ، قبول!
به هیچ قیمت اجازه ندهیم فردایمان ...
امروزت را بی بهانه زیبا سپری کن.

پاشا پنج‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 21:16

روزی دو سه گم کردم راه خانه این است مرا قصه از این ویرانه

روزی که به خانه راه بردم دیدم نه خانه بجا بود نه صاحبخانه

دور خواهم شد از این خاک غریب ...
.
.
.
.
خانه ای خواهم ساخت
...

نوید جمعه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 16:34 http://lawbreaker.blogsky.com

سلام، میدونم خیلی قشنگ از دلت حرف میزنی، به یک بازی وبلاگی دعوتت کردم، امیدوارم دعوت رو پس نزنی

سلام، بازی...یادش بخیر ..
با کمال میل..زودی راش میندازم..

ابلیس جمعه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 20:29

"...و عشق

نه نام می خواهد

نه نشان!"

در عالم هستی، هر زنده ای آدرس دارد!

اما، عشق با تمام زنده بودنش، آدرس نمی خواهد چون خودش راه را نشان می دهد!

عشق، آرام و بامتانت باحیا و با حجب بر قلبت می نشیند و گاهی نیز چون نگاه کورکورانه ای که این پا و آن پا میکند در مسیر زندگی ات قرار می گیرد و سالیان سال با تو می آید بی آنکه آزار برساند!

عشق "آزار" نمی رساند "آزاد" می سازد.

چون شمع، روشنت میکند اما چون آفتاب نمی سوزاندت!

با تو می افتد اما دوباره برمی خیزد، با تو می گرید اما لبخند می زند! عشق، لحظه نیست، عمر است.

عشق، صبور است و باگذشت، مهربان است و لطیف، ملایم است و شاد.

در گمنامیت شهره می شوی اگر عشق بی محابا درونت جاری باشد .
وقتی افسانه ها حقیقتی شوند به وضوح روشنی آفتاب و لطافتی
دربرگیرد همه ی لحن زیستنت را.
"...و عشق

نه نام می خواهد

نه نشان!"
شنیده که شود ، خاموش کردنش محال می شود انگار..

پسته شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:19

خودمونیم ... خیلی دوست داریما !!! هیی !!!

خودمونیم ... دلمون به دلتون یه جورایی راه ..نه..شاهراه داره ها !

ن.ک دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 22:11 http://yekjomleyekzendegi.blogfa.com

خدایمان بخواهد تا قالب زندگیمان به طراوت همین فانوس بی خیال شب باشد...
قالب وبتون بسیار زیباست

خدایمان بخواهد..
بله زیباست اما فک کجی دارد،در این گرانی جراحی با بضاعت ما..
شاید مجبور به تغییرش شوم باز هم!

پاشا پنج‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 18:28

سلام
تو نظر قبلی اسمم یادم رفت

ســــــلام

بوعلی سینا جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:55

سلام
نه فقط قالبتون بلکه کلا زیبا بود بیشتر از قالب نوشته هاتون
خدا بده برکت نظر دیگه از همه طرف میاد خدا گفته از شما حرکت از من برکت

سلام
خیلی خیلی ممنون.زیبا می بینین
شکر خدا سخاوت دوستان شده برکت سفره مون..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد