...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

فرار از قفس بر قرار در نفس !

 

 گاه که خیابان  به هرس نگاهت طمع کند پاهات آنقدر هوای دویدن می کنند

که تمام چراغ ها را له میزنی. درخت های عمودی،جدول های افقی،دست به 

 دست هم ،  می شوند خطی به پهنای التهاب!

دقایق نوچ را با تمام  توان دست و پا می زنی ولی خم کوچه لیز تر از هر روز... 

پرت می شوی لای آجرهای عجز،چشم هات انحنای درمانده ای به خو د 

 می گیرند  و همچنان نفس،نفس 

 یاد روزی که پُری هیچ لیوانی سیرت نمی کرد و کنج آسودگی،مشت مشت 

 اسارت  می دیدی ،  یاد روزی که... 

حالا زیاده خواه شده ام  ! دلم همان چار دیواری را  می خواهد 

 همان قفس،قفس! 

نظرات 23 + ارسال نظر
سورنا شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 19:26

سلام
حالا زیاده خواه شده ام ! دلم همان چار دیواری را می خواهد

همان قفس،قفس!
شاید من اشتباه متوجه شدم
ولی
جالبه شما از معدود کسایی هستیدکه قفس میخواد

سلام
این قفس در واقع نفسیه که گاهی آدما قدرشو نمی دونن!
--------
فرار از قفس بر قرار در نفس !

ن.ک شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 20:38

فرار از قفس بر قرار در نفس !
به کجا چنین شتابان که هیچ التهابی سنگین تر از دلتنگی نیست
((حالا زیاده خواه شده ام ! دلم همان چار دیواری را می خواهد
همان قفس،قفس! ))
و کاش همان چهار دیواری را به ما بر می گرداندند
افسوس!

ملتهب است همه ی وجودمان،افکارمان، از سنگینی درد دلتنگی
ولی افسوس چرا؟
شاید برسد روزی که دوباره فرصتمان دهند برای فرو بردن پنجه بر دیوار
و فتح چاردیواری امید

نیپون کوکو شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 21:04

طبق قانون دلتنگی...
مردمک نازنین سلام
این روز ها

عجیب دلم تنگ است
با آن همه کشتن و خوش گذرانی وخنده و شادی باز هم برگشتم سر خط...
پر ام از هیچ بودن ها
مرا چه به جشن شبنم های منقش
مرا رها باید تا ابدیت
تا نگاه یک مردار بی نشان
بگذار بر سر گور آرزو هایم دمی بخندم
بگذار در طراوت نا تمام یک تنهایی سکوت سر دهم
آیینه میشکنم حق من دیدن نیست
نه
بگذار نشان از بینشانی هایم بگیرم

دلم تنگ است...

... دریایی دلم به وسعت واژه ی دلتنگی تنگ است

سلام نیپون ِ دلتنگ

راست می گویی مارا چه به جشن شبنم های منقش؟!

تنگی دلت را همچنان روی کاغذ بریز که بی ریاترین شنوایت باشد
برای من هم از آینه ای بگو که شکست،که حق مسلم دیدن و دیدار
را از سرت پراند !

[ بدون نام ] شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 21:05

راست گلم؟جونه دلم پست جدید مبارکا...
ایشالا اولم دیگه؟؟؟؟



مبارکا؟!
مرسی
نخیـــــــــر
پسته که پا پس کشیده ، سرکارم که مشغول خرید و اینجور چیزایی
تا باشه از اینجور خرید مَریدا!
سورنا اول شد

پسته شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 23:49

ای بابا ... منو بگو ... دلم رو ازالکی صابون زده بودما !!

نه رفته بودم تا پولدار شم ... خیلی خوب نبود اما خب چرکه کف دسته دیگه ... اما خب ماها چرکشم دوست داریم ... هیی هیی هیی !!

این الهام منو کشت ... من دوباره میام تا نظر مو راجع به متنت هم بدم ... با این که ۱۰۰٪ مطمئن ام که مثل همیشه عالی نوشتی !!

الا بخش دامن داری؟؟؟!!

بر میگردم ... حتما ...هـَ هـَ هـَ هـَ

ای بااابااا
حیف ِ صابونی که کف کرد!
سلام حسابی خوشمزه ی منو به الهام جون برسون
خط ششم (!!!)
منتظرم برگری..سنجد!

۰۰:۰۰ یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 00:11

دست به جایی بند نیست. پا روی زمین بند نمی شود. راه رفتن، دویدن، تند و کند کردن جز زانو درد ارمغان دیگری ندارد.
قبل از لیز خوردن و پرت شدن لای آجرهای عجز باید ایستاد.زیر سایه ی درخت های عمودی روی جدول های افقی لحظه ای درنگ کرد.
همان جا شاید مامنیست برای تنفس.
آنجا شاید از طمع خبری نیست
آنجا شاید پهنای التهاب کمتر است
هر چه باشد قفس نیست
دوست داشتنی تر از آنست
باید امتحان کرد

گاهی از شدت هجوم دلهره فقط دویدن را می فهمیم غافل از
این که یک لحظه درنگ زیر سایه ی درخت های عمودی روی جدول های
افقی شاید بیارزد به..

"فاصله ی قفس تا نفس،تنها یک حرف است"
باید امتحان کرد

باران یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:22 http://i3

حالا زیاده خواه شده است .. دستهایم ... دلهره هایم ... و حتی نفس هایم که گاهی تنگ می شوند ...
راه من از جاده باید جدا شود٬ من از تبار آسمان هایم و این زیاده خواهی حق من است !

.......

برایت همیشه آسمانی ترین را خواسته ام عزیز

٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫بــــــــــاران //////////////

*****

در طلب آرامش و رهایی نباید قناعت کرد..این زیاده خواهی حق من
است!
.....
راستی باران ترین!
هومــD ; !!

سورنا یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:56

سلام
عجب افتخاری
باورم نمیشه من اول شدم
حالا
۱
۲
۳
۴
دست دست دست دست

سلام
موجبات افتخار بنده ست
اینم تحفه ای ناقابل :
یک دو سه چاهار دست دست دست دست

نیپون کوکو یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 17:47

مردمک نداشتیما؟؟؟؟؟؟؟؟
سورنا یکی طلبت...
کاش وقت امتحانا بود یه چیزی به سورنا می گفتم......
بای

چی نداشتیم؟ خب میگفتی بخریم :)
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
بای

سورنا دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 21:41

سلام نیپون کوکو
بابا من بی گناهم
شانسی شد
حالا ما جونی کردیم شما ببخش
(از اون شکلکایی که گریه میکنن)

سلام نیپون کوکو میکروفن دست شما ...

(البته سر بی گناه پای داره میره ولی..کم کم بالای دارم می برنش!!)

بوعلی سینا سه‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 13:02

سلام به مردمک بانو

کتابها چهار دیواری استوار در سیاهی نفوذ ناپذیر که دچارش هستیم روزنه ای به سوی دشت است (دکتر شریعتی )

کتاب هایم را بر هم می نهم

تا از آن ها تخت گاهی بیافرینم

و در این پَست آباد بر آن بایستم
..(گلرویی)
سلام .

نیپو ن کوکو سه‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 22:35

من از خدمت خواب هایت انفصال داده ام
بی کار و بیدار
هر روز کنار خلوت چشمهایم می نشینم و زل می زنم به بارش گریه که قطره قطره ازعمود اعتمادت می افتم_دردم از اخراج عاشق شدن نیست
دردم این است که عمری اجیرآرزو های آسمانی بودم و اینک اسیر عقده های دوری از توام
چشم می بندم و ...
خیال خواب دیدنت می کنم

گاهی عقیده ی ما به عشق را عقده می خوانند و چوب
لای چرخ زیبایی رویایمان میگذارند
گاهی آنقدر دور پرت می شویم که امیدی به بازرسیدن نمی ماند
... کاش گاه های ما هرگز و هرگز تنها به خیال دخیل نبندند

نیپون کوکو سه‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 22:37

سلام خوبی نازنین؟
خودمونیم روزی یه نظر رو داریا!!!!!!!!!!
این شعره که زدم مال اون کتاب قشنگه ستا چه طوره عزیز؟

راستی
...همه

سلام مهربون
روزای تابستون داره یه جوری که دقیقا نمیدونم چه جوریه میگذره
اون کتاب قشنگه که هنوز دست تو..
آهان اون یکی کتاب قشنگه
خیلی جمله هاش خوشگلن
دوس دارم همه شونو بخونم
راستی
...همه!!!!!!!!

بو علی سینا پنج‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 00:08

سلام به مردمک خاتون
مردمک خاتون اگه تو قسمت بهترین حرفها بحثی پیش امده و من زیاده روی کردم شرمنده اخلاق ورزشی شدم و معذرت خواهی می کنم

سلام
همه تو بیان نظراشون آزادن و این نباید باعث دلخوری شه
من از کسی دلگیر نیستم . به اخلاق ورزشی تون افتخار کنین

هینوکی پنج‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:47

سلام خدمت مردمک عزیز(داشتم می نوشتم خاتون یاد حرفت افتادم هیی هیی هیی )
چه طوری عزیز؟
دیروز مس سابیدی؟
منم دارم دوران کوزتی رو سر می کنم
چه میشه کرد باید سوخت و ساخت دیگه

راستی
...همه!!!!!!!

سلام
میخوام یواشکی در برم از کوزت بازی ولی یهو وجدانم میشه
پتک روی سر،میشه زن تناردیه!!
البته ژان والژان پا در رکابمه ها!
---
این روزها حسابی دارم روح جویده شده ام ! را ترمیم میکنم ؛ حسابی .
---
راستی همه !!!!!!!

نیپون کوکو یکشنبه 14 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:37

همین حالا به پیشگاه پیدا اما پنهان ات می نویسم که تعداد لحظه های خالی از هم را چگونه به اوقات آمدنت پیوند می زنم


همین حالا که در نت سر کوچه مان هستم...

گوشم حسابی سر شنیدن دارد
بخوان برایم از جرعه جرعه ی گرفتگی آسمان امروز
هوای کوچه ی ما ابری ست
برایم از آسمان خودت بگو

tanha41 دوشنبه 15 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:06

احساس قشنگ از دل سرچشمه می گیرند و حرفهای قشنگ از زبان دل
حرفهای قشنگتان را خواندن حس تازگی می دهد

یکدسته گی احساس و حرف از سرچشمه ی دل و زبان دل،
یمن خوشی دارد!

سورنا چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 21:07 http://newha.blogsky.com/

سلام
با اجازتون من لینکتون کردم
خوشحال میشم شما هم منو لینک کنید!

سلام
چه خوب!
مبارکه

کرشمه پنج‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 00:13

خشک چوبی خشک سیمی خشک پوست

از کجا می آید این آوای دوست

...
دلم فریاد می خواهد ولی در گوشه ای تنها
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
-------
با اومدنت شادم می کنی خیلی.

ن.ک یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 19:31 http://http://yekjomleyekzendegi.blogfa.com/

بروز شدم... با واژه ی از جنس نور

با واژه ای از جنس نور
...

[ بدون نام ] دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:20

سزذ کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی
چو اسم اعظمم باشد چه خوف ازاهرمن دارم؟

دلا! خوبان دل خونین پسندند
دلا! خون شو که خوبان این پسندند

[ بدون نام ] چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 18:23

سلام به مردمک چشمهای خودم
خوبی نازنین؟
رفیق روز های خوب
رفیق خوب روز ها
همیشه ماندگار من
همیشه در هنوز ها...
چرا آپ نمی کنی؟

سلام
به سختی خوبم !

گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
...
پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

به روز می شم به همین زودی ها

پسته جمعه 26 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 19:06

ای خاچ تو سرم ... چه گدی عقب موندم از همه جا !!! کلا مثل این که بلی .... پرتم از قضیه !!

چه طوری پرپرم ؟؟؟... خوبی ؟؟؟!!!... مارو نمیبینی خوشی ؟؟!! ...

فداتشم که تو رو من ای لاو یو ۱۵۰۰ تا ... نپرس چرا که خودممم نمیدونم ... پس چند تا ؟؟!!!

هیی هیی هیی ...

منم آی لاو یو ۱۰ تا(از اون ده تاهای بچه ها که یعنی یه عالمه)
نمی بینمتون ناخوش ترم بابا
خوبی که؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد