...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

الگوی اسراف !

می خواهم پیرو اصلاح الگوی مصرف! پنج جین ِ تمام بدوم ! 

می خواهم تا پروانه ای شدن ارقام ، بندگی کنم و بی نهایت را  

از رو ببرم . می خواهم کلید های قدرشناسی را روشن بگذارم  

آنقدر که فیوز کل کوچه بپرد! 

می خواهم قبضی که آخر ماه از صندوق بیرون می کشم،  

چشم هایم  را از کاسه پرت کند و  شاخ درآورم از اینجآآآآ..  

تا همانجایی که نشسته ای به تماشایم! 

می خواهم در اندیشیدن آنقدر مسرف باشم که کمر هرچه  

صرفه جویی بشکند .    

آنقدر کم نخندم که صدای نسل های آینده در بیاید 

آنقدر بی رویه خوب باشم که خوبی روسیاه شود 

فلکه ی  نیک اندیشی را عمدا باز بگذارم تا.. تا کنتور هنگ کند! 

آنقدر اسراف کنم که مجبور شوی با قبض خالی در خانه ام را نزنی 

صفرهایش آنقدر زیاد باشد که به حضور بخوانیم برای تادیب! 

می خواهم زبان سرخ ، سر سبزم را به باد دهد که سعادتی ست  

همراهی با حتی یک عنصر از پرباری سرریز این ماه! 

باید نتیجه گیری انشای این همه سال را تصحیح کنم : 

صرفه جویی ، کم مصرف کردن نیست  

درست مصرف کردن هم نیست 

صرفه جویی بی وقفه مصرف کردن است از تمام زمانی که  

یکبار در همیشه مال ماست ، که یک بار برای همیشه کلون 

خانه مان را می زند  

و انتظار دارم خودکار مسرفانه برای نمره ام جوهر بزند.
 

نظرات 10 + ارسال نظر
سورنا پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:38

سلام
آنقدر کم نخندم که صدای نسل های آینده در بیاید

آنقدر بی رویه خوب باشم که خوبی روسیاه شود

بابا یه تجدید نظری بکنید
بذارید برای بقیه هم بمونه!!!!
خیلی جدی نوشتین
من گفتم همین الان خوبیا تموم میشه

از من گفتن بود

سلام
شما بیشتر سهمشو بردین،واسه کوپن سوخته ی ما که
دیگه چیزی نمونده !
البته ته دیگ شم قسمتمون شه،کلامونو میندازیم اون بالابالاها!

سورنا جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 19:31

سلام
خواهر
زبون روزه و دروغ!!!!

سلام
یعنی من دشمن خدام؟
ــ نوچ
....
اخوی
زبون روزه و اینــــــــــهمه شکسته نفسی!!!!

نیپون کوکو جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 19:47

بی دلان را چه آرزو باشد؟؟؟؟؟؟؟؟


سلام نازنین؟
چه گونه ای؟
به قول جودی آبت در این روز های یخ بستگی فردیت محض چه می کنی؟
رفیق روز های خوب باز هم زیبا با کلمات بازی کردی!!

گاهی بیا ، هوای مرا دلنواز کن
رنگی بزن به شعر و دلم را طراز کن

سلام my dear
بی چون و چرا در پی شکستن این انجماد همه گیرم!
امید که روزی "رفیق خوب روزهایت" باشم

نیپون جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 19:47

کم کم داره سبک نوشته هات میاد دستما!!!!!!
من که ادبیات ام صفره فقط دوست دارم بخونم استعدادی هم که ندارم
البته تو کپی کردن استعداد زیادی دارم
(خوب خودمونیم اینم یه جور استعداد و هنر دیگه،نه؟؟؟دست خودم نیست وقتی چیزی می نویسم ناخوداگاه نوشته هایی که خوندم میاد تو ذهنم و مقصود ام رو با اونا بیان می کنم
خوب خانوم معلم این بده؟؟)
راستی عزیز کاش این خدا و خرمایی که گفتی برای همه اتقاق بیفته
با عرض پوزش این برا پست پایینیه.این جدید رو بالا نمیاره بد مصب،چیکارش کنم؟

کامپیوترت بدجور با بلاگم درافتاده!
بچه های محلمونو صدا می زنما!

خیلی خوبه که خوندنیا تو حافظه مون موندگار شن

But I think its better to write your opinion with your own words

۰۰:۰۰ شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 00:55

من هم می خواهم
چرا همه بخواهند! حالا که این طور شد من هم می خواهم
این ماه را بهانه می کنم،
می خواهم فقط برای آنی بشوم همانی که تو برای آفرینشش به خود دست مریزاد گفتی.
می خواهم از نو شروع کنم. با سلامی پر از ارادت.
می خواهم فرای دنیایی که پر است از اندوه و ناپاکی، پر است از نگاه های چرکین، نگاه های خاکستری،... جوانه بزنم.سبز
رویای یخ در کویر مرگ!!
می خواهم عاشقت باشم. یک پویش ناب دائمی.
می خواهم درد روح را با عشق تو درک کنم وقتی خطایی می کنم.
می خواهم عمق و دوام این عشق را اثباتت کنم... اثبات
.
اگر نخواهی
گریه کنان می روم پی کارم
انگار کردن این صورت که تو نخواهی .... نمی شود که تو نخواهی "اَرحم الراحمین"
نمی روم پی کارم حالا حالاها هستم در خدمتت...
خدایم.

از خواستن شروع می شود،از "آرزوی یخ در کویر"..
که تمنای گریز از پوچی به "یک پویش ناب دائمی"گره می خورد..
و با بودن و امید و ماندن است که می توان تمام هستی ِ
"گشتم نبود،نگرد نیست"
را جریحه دار کرد.
حالا حالاها هستم در خدمتت "ارحم الراحمین" .

پسته یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 18:22

نه بابا پرپر خانوم ... به جون ِ اسکولاری تو داری تو این خراب شده تلف میشی ...

بابا شیررره ...
دمت گرم ... اصلا باید بزارن تعریفای کتاب های درس و مدرسه رو تو بنویسی !!
شاید اگه یکی مثل تو مینوشت الان اوضاع و احوالمون خیلی بهتر از این میشد ... ۴تا تعریف که کار کنه و تو زندگی کاربردئ داشته باشه بهمون یاد میدادن !!!

باید نتیجه گیری انشای این همه سال را تصحیح کنم :
صرفه جویی ، کم مصرف کردن نیست
درست مصرف کردن هم نیست
صرفه جویی بی وقفه مصرف کردن است از تمام زمانی که
یکبار در همیشه مال ماست ، که یک بار برای همیشه کلون
خانه مان را می زند

این تیکه رو خیلی دوست داشتم ...
تازه واسه مامانم هم خوندم کلی تعریف و تمجیدت کرد ... داری کمکم مشهور میشییی !!!!
به به دوست جونم !!

سلاااام پسته ی خوب و پرمحبت
گونه هام گل انداخت ،هیچ،دلمم قنج رفت..
مرسی بابت اینهمه تمجید!!
شهرت؟!؟!(امضا خواستی بی تعارف بگوها!)
خوشحالم که مورد پسند مادر تونم قرار گرفت.

[ بدون نام ] جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:31

قبض این ماه نبودن ها امد همه نبودن بود چیزی نبود از بودن
من هم می خواهم پیرو اصلاح الگوی مصرف همه نبودن هایم را به بودنی با ارزش تبدیل کنم

همین طور قبض است که روی هم تلنبار می شود ،
بضاعتی در دست و بالمان نیست اما چه خوب که هوای بودن و ارزشمند
بودن،همچنان در سر داریم.

دوست جونت شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:22

مرا باز کن به روی هبوط گلابی در عصر عراج پولاد...
مرا خواب کن زیر شاخه های دور از اصطحکا ک فلزات...
اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن را...
و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو بیدار خواهم شد
سهراب سپهری

باز کن پنجره را
من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حیات
آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز؛
بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز.
باز کن پنجره را!
(ح.مصدق)

ص.حسین بیگی سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:58

یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند ، یک اسکناس هزار تومانی را از جیبش بیرون آورد و پرسید : چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟
دست همه حاضرین بالا رفت .

سخنران گفت : بسیار خوب ، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهیم کاری بکنم ؛ و سپس در برابر نگاه های متعجب ، اسکناس را مچاله کرد و پرسید : چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد ؟ و باز دست های حاضرین بالا رفت . این بار مرد اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید . بعد اسکناس را برداشت و پرسید : خب حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود ؟ و باز دست همه بالا رفت .
سخنران گفت : با این بلا هایی که من سر این اسکناس آوردم ، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید .

و ادامه داد : در زندگی واقعی هم همین طور است ، ما در بسیاری از موارد با تصمیماتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم ، خم می شویم ، مچاله می شویم ، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم ، ولی این گونه نیست و صرف نظر از اینکه چه بلایی سرمان آمده است ، هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دو ستمان دارند ، آدم با ارزشی هستیم.
می خوام همه دست به دست هم بدیم و به حمایت از وب یک جمله یک زندگی اقدام کنیم ما که مطالب ایشان را همواره خوانده ایم و با آن زندگی کردیم باور این اتهامات را نداریم

خوشحالم "التماس(دفتر آخر)" دیری نپایید و
به "التماس(این دفتر آخر نیست)" چهره عوض کرد..
اگر صدای ما هم تاثیرگذار بوده،شُکر.

ن.ک سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:22

به خدا قسم باورم نمی شود همه ی این روزهارا من خط خطی می کنم و ادعایش مال من نباشد. نوشتن را دوست دارم چون دوستانی به عاشق پیشگی شما دارم و عشق را با همه ی عطر و بویش میان دست نوشته های شما استشمام می کنم. یک جمله ی مرا شما با زندگیتان یگانه کرده اید و حال می خواهم باشید تا ضمانت بودن آفتاب کنید
ممنون

تابندگی واژگانتان و یکرنگی بی شبهه ی آوازتان،سرزنده تر
از آن بود که لب دوختگی سهمش باشد.
من و تمام آدم های این کره ،هستیم تا زمانی که عشق
به پروپای هستیمان پیچیده است.
ممنون از لطف بی اندازه تان.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد