...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

کوپه ی بیستم

 در سکوتی که سکوت نیست!،دستم برای قطره ای از نیلگونه گی 

 آسمان کج می شود و به تعداد همه ی عجایب چندگانه ، پشت سرم  

 چشم می کارم تا هیچ کاسه ای بازخواست نشود برای پناهندگی به 

  نیمه ی ناتمامش.

 در هجمه(!)ی یکرنگ کلمات ، کاه ، کوه می نماید و تمام بی صدایی ها 

 به جست و جوی یک عذر ، قصد سرفه ای میکنند که..بی مجوز می ماند .  

 اینجا هرچه تعلقات اندیشیدن ، گرفتار تعلیقی مهلک آمده است ودست و پا زدن 

 تنها نمک روی سوزناکی مهلکه می زند که انهدام واژه ها گرد و خاکی   

 به پا می کنند به قطر زمین!

 یگانه مأمن ِ باقی هم دیواری(!) ست که با روشن شدنش! وارث چیزی (میان  

 جیغ و داد چهارچرخ های اتوبان، در پیاپی ِآمد و شدِ عجول ساعت ها) 

 نمی شویم ، جز مشتی سایه ی نرده ای ؛

نظرات 5 + ارسال نظر
۰۰:۰۰ دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:13

اینجا، جایی که زمین را غریب است، "تعلقات اندیشیدن ، گرفتار تعلیقی مهلک"؛ نه ... سکوتی سرشار آمده است. صدای سکوت از صدای تمام پرندگانی (گاهی زنبور!) که گروهی می خوانند، بلندتر است.
گلشاخه ها را کنار می زنند و جلو می آیند آنقدر که نیم تنه فقط صورت می شود؛ و سرانجام نگاه نگاه نگاه.... نگاه آنکس که برای له کردن له شدنی ها می آید، یا خرد کردن خردشدنی ها. سر فرو نمی رود چرا که آنکه بدین جرم! مواخذه شود سرافکنده کشته! نمی شود و آنکس که سربلند باشد "وارث" سپیدی ست.

گاه نفس های تیزلبه ، جسارت لبریختگی را از سکوت می گیرد حتی!
و تکلیف عاطفه ی کلمات در جایی میان هنجار و ناهنجار معلق می ماند.
.. با شهامت سرافراشتن اما ، مشت مشت "سپیدی" به ارمغان
خواهد آورد؛ بی شک.

ن.ک چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:32 http://http://yekjomleyekzendegi.blogfa.com/

تعلقات تنها اندیشی همیشه به کاممان مهلک جلوه می کند و کوپه ی بیستم زیبا نوشته ی شما خاطرات دیرینه ام را یاد آورم می سازد
.
.
.
بسیار زیبا و باران خورده بود احساس لطیفتان
مدتیست کم به سراغ صفحه ی تنهائیم می آیید
نمی دانید از قلمم دلگیرید یا از گفته های ناگفته
پایدار باشید و خوشبخت

تنها اندیشی..گاهی دقیقا ریشه ی هلاکت روز به روزمان است
.
.
.
ممنون از لطف بی نهایت تان
مدتیست اندیشه ام بر بی حوصلگی اش مصّر است
دلگیری از لبریختگی ذوق لطیفتان ..هرگز

سورنا چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 19:47

سلام
برای من که یه جاهاییش خیلی پیچیده بود
اما از این پاراگراف آخر خیلی خیلی خیلی لذت بردم
مراتب تشکر و تحسین !!!!
یگانه مأمن ِ باقی هم دیواری(!) ست که با روشن شدنش! وارث چیزی (میان

جیغ و داد چهارچرخ های اتوبان، در پیاپی ِآمد و شدِ عجول ساعت ها)

نمی شویم ، جز مشتی سایه ی نرده ای ؛

سلام بالاخره!
حق دارین
خیلی خیلی خیلی خوشحالم
مراتب خضوع و سپاس !!!!

نیپون کوکو پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 17:47

سلام

مطلبت را در چند دقیقه
چندین بار خواندم
اما
الان چندین روز است که مدام مشغولم و هنوز از خواندن آن فارغ نشده ام
انگار
هر چه سطور بیشتری از آن می خوانم
سطوری که می ماند بیشتر می شود
و به تعبیر قشنگ مولانا:این معنی که به سراغم فرستاده ای هفته ایست سر در دنبال من دارد
چرا که می دانم در پس کلمات چه می گذرد

موفق باشی

سلآم

"..هفته ای ست سر در دنبال من دارد"
پس ِ کلمات سراسر صداست ، و واژه های نقطه نقطه به وضوح
حضور دارند!!

ممنونم از توجه و دقتت،نیپونم!

نیپون کوکو دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 13:23

اطلاع یافته ام احتمال نفوذ نیروهای غریب به مرز متبرک رویاهایت زیاد است!!
دیده بان دل گفته هوایت را داشته باشم
که هوا ابریست....

نیروهای غریب همیشه در تکاپوی فتح رویاها و حتی حقایق
هستند.
آسمان ابری ست..هوایم را داشته باش که در قریب الوقوع دچار شدن
ایستاده ام..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد