...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

عصیا ن تازه ای بر در و دیوار خیالم مشت می کوبد ! 

 

و پروانه های دلم بی وقفه تر از هر بار بال بال می زنند.. 

 

مثل "یاکریم"ی که صبح امروز مسیر نادرستش را بر 

 

پنجره های اتاقم می کوفت .. 

 

چه قدر بی راه مانده ایم .. تمام مسیرها را عبور ممنوع زده اند.. 

 

حتی برای ما دوست عزیز !! 

 

توقف حرام است .. رفتن مکروه .. 

 

ربات وار قدم برداشتن و بی احساس نفس کشیدن ، 

 

تنها تبصره ای ست که اجازه ی حرکت داریم.. 

 

و چه رهایی عظیمی! .. و چه انتخاب آزادانه ای! .. 

 

چقدر دامنه ی اختیارات مان پهن است !! 

 

خدای ِ پرذوق ِ اردی بهشتی ِ من ! 

 

مخواه آرزوی شکوفایی ، حسرتی بر دل شود .. 

 

بگذار بگذارند هوای بی نظیر دنیایم را دم بزنم . 

نظرات 5 + ارسال نظر
mar02:00mak دوشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 14:15


۱)

نظم کمرنگ دیوارم را کمی صبر کنید !


۲)

وقتی که عقل مالک عصر تجدد است

دیگر نیاز نیست به عصیان تازه ای!!

ن.ک دوشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 20:55

کاش تنها بگذارند هوای مستانه ی ار دی بهشتی جانم را اندکی تازه تر کند
کاش بگذارند تنها باشیم
تنها ی تنها
و خدای پر ذوق ار دی بهشتی من تنهاییم را لطیف تر کند

کاش تنهایی هامان لطیف تر شوند..

همین که مجوز ِ کمی استقلال برایمان صادر شود کفایت می کند..
لااقل من را...
اما هرگز کنار گذاشته شدن از سوی دیگران را نخواهم ستود!

کاش خلوت هامان لطیف تر شوند..

تنها41 دوشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 21:42

من از شیشه تمام پنجره های رو به فوت عکس مردی رادیدم که می خندید من تمام نبودنهای یک مزرهرا در خیال خام چمن زنی مست دزدیم وخودم را به باغ پیوند زدم تازه فهمیدم قصه باغچه زندگی ما چقدر دردناکتر از گلهای باغچه است

باغچه ی زندگی ما آدم ها دردناک است چون رایحه های خوش را برای
گل های اطرافمان خساست میکنیم..

امیدوارم همیشه " آن " مردِ لبخند به لب باشید .

همای سه‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:01

چه فکر می‌کنی؟
که بادبان شکسته
زورق به گل نشسته ایست زندگی؟
در این خراب ریخته
که رنگ عافیت از او گریخته
به بن رسیده، راه بسته‌ایست زندگی؟

چه فکر می‌کنی؟
جهان چو آبگینه‌ی شکسته‌ایست
که سرو راست هم در او شکسته می‌نمایدت
چنان نشسته کوه در کمین دره‌های این غروب تنگ
که راه، بسته می‌نمایدت

زمان بی‌کرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمیست این درنگِ درد و رنج

به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش!

ساقی ، ای هم نفس رنج و تبم

جام بشکسته فرود آر که بی تاب ، منم

لطفی از چشم خدایم خواهم

که نگاهی کند و فاصله ی وصل مرا بشکافد

دلم آزرده شد و حال فغانم جاریست

اشک قلب از مژه ی چشم سیاهم جاریست
- - -
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش!

صنم چهارشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:45

یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
من چون ز پا بیفتم درمان درد ِ من اوست
درد آن بود که از پا درمان من بیفتد
یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست!
در دانه ام ز چشم گریان من بیفتد
ای گوهر مرادم چشم امید بسته است
این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد
من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان
گردون کجا به فکر سامان من بیفتد؟؟

"درد آن بود که از پا درمان من بیفتد"
.. " دردانه ام ".. ++ !
- - -
به خداحافظی تلخ تو سوگند ، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچکس،هیچکس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند ! ، نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند ، نشد !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد