ماه کامل است !
و مگر من چه کم از دیوانه های شهرم دارم که نخواهم به سیم آخر بزنم ؟
آن هم برای مراعات فکرهایی که مسموم اند !
چه خرده ای ست بر من اگر فاش بگویم ، جاذبه ی شگرف مهتاب شب چهارده ،
قرار از دل بی تابم می زداید و تمنای هزاران وسوسه را در جانم می تپد ؟
- - -
تا کی قرار است در، چفت تحمیلی دهانمان کلید نچرخانیم و پای بند بمانیم بر
قراردادی که بی امضای ما بسته شده ؟
" در پیله تا به کی برخویشتن تنی ؟ "
- - -
دست پیش می گیرم که پس نیفتم :
من سالی دوازده بار ، یک تخته ام را اجاره خواهم داد !
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام
مُهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
ماه کامل استJ
حرفت که همیشه حرف دلم بوده...
این بارهم به دل نشست!!
همان افکار قشنگ که بی ریا پیاده کردی
و چه دوست دارم کلماتت را ...
مگر من چه کم از دیوانه های شهر دارم؟
حیف که این قراردادها بسته شده...
گاهی هوس ِ نقض کردن اش به سرم می زند...
و گاهی با تمام ذوق نقض می کنم آنچه تزریق کرده اند بهم را!!
این هم در نوع خودش لذت دارد!!
راستی؟"چه خرده ایست بر من اگر فاش بگویم؟"
ماه این شبا دیدن داره!
دیدنشو از دست نده .
ماه کامل است .
گاهی آنقدر بی اختیار می شویم..آنقدر بی اختیارمان میکنند که نتوانیم
خواسته مان را اجابت کنیم.. انگاه می نشینیم دست به دامن
ماورائیات(!!) که برایمان خوب بخواهند .
..
من بی صدا لحظه ای تاب نخواهم آورد .. پس سکوت نمی کنم !
فریاد می زنم .. حتی شده بی صدا !
بازم ماه کامل استJ
هی دل نوشته اتو می خونم...هی هوایی میشم!
اخه هنوز 24ساعت نگذشته از بحثمون!!
خیلی قشنگ نوشتی...
دوست ارم قابش کنم بزنم پشت ِ نگاهم...
اگه به دل میشینه واسه اینه که از دل براومده و لاغیر!!!
خوشحالم که خوشت شده :)
ماه را که تماشا میکردی روی لکه ی چهارمش بادبادکم را ندیدی ؟ .... بادبادکم گمشده است ... راستش از گلها شنیده ام که به ماه رفته است .... دلم برای بادبادکم تنگ شده است
............................................................
باران امروز روی شیشه ی پنجره بود و مدام از ما حرف می زند ...
راستش آنقدر به ماه ِ تمام زل زدم که همه ی چال هایش را از بر شدم!
بادبادک تو اما ، ...
گل ها دروغ نمی گویند ، نشانی ماهِ گل ها را بگیر !!! ..
..........................................................
صدای بارانی که باران بشنود ، همه ی لطافت است ..
( یادت باشه تعریف کنی چی گفته از ما:-) ! )
ماه را که تماشا میکردی روی لکه ی چهارمش بادبادکم را ندیدی ؟ .... بادبادکم گمشده است ... راستش از گلها شنیده ام که به ماه رفته است .... دلم برای بادبادکم تنگ شده است
............................................................
باران امروز روی شیشه ی پنجره بود و مدام از ما حرف می زند ...
به رسم ِ قشنگ مهمون نوازی ، هردوشون تائید شد :)
از تهی سرشار.....
جویبار لحظه ها جاریست........
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب وندر آب بیند سنگ
برخاستم
رفتم
کنار جاده ایستادم
به انتظار ،
از بالاترین پله ی سپیداری
صدای قهقهه کلاغی
بگوش میرسید ،
و من همچنان به انتظار و امید ...
ماه کامل است....
روی سرم... تمام شب دیوانه وار قدم می زند.... صدای قدم هایش انگار خواب را از چشمانم ربوده.
ماه پیدای پیداست...
نهان مشو ای ماه.. بگذار نشانی مه از تو بگیرم .
"آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
کاهش جان تو من دارم و من میدانم
که تو از دوری خورشید چها میبینی"
" ماه بالای سر آبادی ست "
و چنان میتابد که گویی ، هزارها ماه ، پنهان در خویش دارد !
شاهد خوش عهدِ چشم دوختن ها و کرنا(!)زدن ها و شنیدن ها شده!
...
مهتاب درخشان این شب ها به یقینم می کشاند که با هزار ماه ..نه..
با یک خورشید همکاسه شده !