...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

در ادامه ء لیست فقر !

 می روی که برای چندمین بار بروی "باز"دید بزگترین بنای آجری جهان !

و فخر بفروشی جا پای "سلطان"محمد گذاشته ای !

از صدقه سری زبان سرخت ! سوالی بپرسی که چرا اینجا مثل دو سال پیشش

است هنوز آقا ؟!

یا فلان جا که اینقدر تبلیغ رسانه ای میشود ،  دیدن ندارد از بس آبادش کرده اید!!

و هی تند و تند مثال بیاوری ...

دمی برای تازه کردن نفس درنگ کنی و در این فاصله تمام جوابت را بگذارند 

کف دستت که :

خانوم شنیدین یه بار از دَوَ (!) میپرسن چرا گردنت کجه؟..

میگه کجای 4ستونم راسته! که گرنم راست باشه ؟!

همینه .

.. حالا یا باید بزنی به ... ! یا سوت مغزت 5/8 متر ارتفاع بگیرد و بچسبد به سقف!

ترجیح میدهی دم ِ در بزرگ ترین بنای آجری جهان بایستی و زل بزنی به بساط  

روی زمین و بشمری چند نفر دارند کشمش پلویی قیمت میکنند ؟؟

نظرات 5 + ارسال نظر
۰۰:۰۰ سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:59

در عین "!" فقط یک بار باز!دیدش رفتم...
دل تاریخ به داربست های جاودانش تنگ میشه....
"آباد" کردن خونه ی زلفقاری رو.. دوبلکس، پنت هاوس،شیشه های دوجداره، درب با چشم الکترونیکی فقط یدونه آیفون تصویریش کمه! :)...... بازم صد رحمت به این گنبد سلطانیه.
اگه همین گنبد تو اصفهان بود اونقدر بهش می رسیدن و فضای سبز و منطقه ی گردش گری و سفره خونه های سنتی و آب و آبشار و چه و چه و چه تنگش می زدن که از اینجا تا اونجا سینه خیز به قیمت لیتری 400 تومن! فداش می کردیم تا زیارتش کنیم اما ....

بی اجازه دست بردن تو منزل خصوصی مردم خب حرومه دیگه!
اینا(!)منتظرن جناب سلطان خودش نزول اجلال کنه تو خوابشون
و مجوز باز!سازی شو انگشت بزنه !
..
بله واقعا
..
تازه بدترش اینه که یکی اون وسط داد میزنه ..
"این کشور بهترین جاست! این حرفا چرته !"
..
انگار "باید" اینجوری باشه .
واقعا نمی دونم چرا؟

تنها41 سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:45

فوق العاده بود شما چقدر مطالب را جالب تحلیل می کنید

ممنونم
اتفاقای دور و برمون هم فوق العادن ازقضا !

صنم چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:59

داری از حس زیبای بودن و ماندن و نگه داشتن اصالت حرف می بافی...و مدام نگران!
اولین!!باری که من هم پا به این بنا گذاشتم(که هنوز اولین بار مانده)چه قدر حال تو را داشتم...
انقدر خنده-گریه کردم که حروف پشت چراغ قرمز ماند....ترافیکی راه انداختم در این ذهن مشوش!!
اما دیدم"دستم"به جایی بند نیست...و به قول خواهرم تا بیایم از بنا و زیبایی هایش لذت ببرم انقدر غر زدم که...
چه میشه کرد؟شکر کن تو سوالی کردی و جواب هم گرفتی...من سوال هم کردم ناجوابی گرفتم!!(هیی هیی هیی)
خوب بنده نافهم خدا راست میگوید...ااینجا هم مثل صدآنجاها ...
به قول۰۰:۰۰اگه تو اصفهان بود چه ها نمی کردن؟!
:(

برهنگی فرهنگی بیداد میکنه .. اونوقت ما سرمون تو برفه و "تمام"
عزم مون جزم فرهنگ برهنگی شده !

maman khano0m migan : mardomaaak، bodo chyi dam kom
mese inke ketri joushide!!!! mikhandam :) akhe bavar nemikone
sedaye so0o0o0ot e magze bandast in ke shenide !!

صنم ِ نا بینا چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:00

در کل کور شدم تا یه نظر بزنم برات مرزه جون...
کیمیا عینکمو بده :))))))))

فک کنم باید یه تیم تحقیقاتی متشکل از فوق متخصصان کامپیوتر
تشکیل بدم برای حل این مشکل بزرگ !!
---
ثانیا! چه میدونی؟شاید یکی از هدفای مخملیم عصا به دست کردن
شما باشه خب؟؟

آلفرد پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 13:26

هیچ چیز همچون اراده به پرواز،پریدن را آسان نمی کند...

دقیقا
در واقع شاید ارده مهم ترین دلیل واسه موفقیت و رسیدن باشه !
با چاشنی پشتکار البته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد