...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

 

 خواستم بگویم : 

وقت آن شد که بلرزیم از سرما ، 

ساقیا ! 

می به قدح کن که زمستان آمد 

 اما ؛

  

         

        "گاه ، توقف ها نیز به اندازه ی قدم برداشتن ها ارزشمندند" 

 

 پس فعلا همین فقط .

  

 

نظرات 3 + ارسال نظر
۰۰:۰۰ پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:46

با دوپای مشعوف؛
با دستانی لبریز از نور
همراه زمان
باید جاری بود...
گاه گذر زمان ارزش "گاه توقف ها" را به یغما می برد
باید جاری بود چون زمان

باید بستر ِ همواری باشد تا بتوان پا به پای زمان جاری بود ..
هموار یعنی بی شن و سنگ .. بی گل و لای .. بی شاخه و
شعبه حتی !
زمین به عمرش ، بستری چنین ، ندیده !
پس به ناچار ، همگام با ناهمواری های پرشمار ، باید جریان گرفت ..
و باید نور و شعف دست و پا کرد تا خراش نگرفت و همراه ماند .
به یغما رفتن ارزش "گاه توقف ها" را هم بسپاریم به آینه های درون
.. تا چه باز بتابند !
___
عجب اطنابی از آب درآمد !!

ن.ک چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:34

هر چه قدر قلم ما خوب باشد قلم شما صد بار بهتر
و هر چقدر نوشته های ما خوندنی باشد دست خط شما ستودنس تر
فعلا فقط همین!!

لطفی ست ستودن دستنوشته های مردمک ، که دارید ..
ممنون

ن.ک چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:35

با سلامی از جنس زمستان بروز شدم خوشحال می شم سری بزنید

خوشالم که دعوتم به خوندنتون :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد