برف ، سفر در زمان را ممکن می کند ..
- می توانی بنشینی روی کف پایت ، دست هایت
را بگیری بالا...و دستی از کودکی هایت بلند شود ،
سرانگشتان یخ کرده ات را بگیرد و با طعم سرخوشی های
دبستان تمام کوچه را لیز بخوری ..
- می توانی با غژغژی که زیر کفشت صدا می کند ،
بروی به سال های بعدی که...نمیدانی! سال هایی که
دوست داری هنوز برای باریدن برف مثل امروزها
ذوق کنی ونقاشی بکشی بر آسفات کوچه های قدیمی!
- می توانی در لحظه های ملایم امروز بمانی ، تماشاچی
شوی برای رد کفشهایت وتمام لذت دنیا را بی هیچ
چشمداشتی از سپیدی های دوروبر! بچشی .. چشم هایت
را تا عمق برف بدوزی .. و بخوانی :
" دلم شده دیوونه
خدا خودش میدونه
کوچه دلش میگیره
سکوتشو میشکونه
پنجره ها با فریاد
میگن کی باز میخونه ؟؟ .."
اینکه در یک عصر برفی ، روبروی وبلاگ خودت چمباتمه بزنی
و بخواهی برای "مردمک" ، در حالی که
"یک نفس ای پیک سحری
بر سر کویش کن گذری
گو به فغانم ، به فغانم ، به فغانمـ
..
چون باده بجوشم
در جوش و خروشمـ
..
چه بگویم ، چه بگویم ، چه بگویم این راز
غمم این است که مرا کَس ، نبود دمساز" را با صدای پروین گوش
کنی ، اتاقت پر میشود از یک جور حس غریب! که هم خوشایند است
هم نه !
روزهای دوست داشتنی و ملایمی میگذرانم ..
حس و حالی ست که هرسال دم دم های دومین ماه فصل !
سراغم می آید .. سراغش را می گیرم ..
.
.
دلم گرفت !
دست مردمک را میگیرم که برویم بیرون ! با لباس های گرم البته .
قالب جدید مبارکه مردمک خاتون
بر می گردم:)
خیلی خیلی ممنون ..
لازم بود لباسم بخونه با فصل جدید !
سلام فصل جدید و قاب جدید خودتون هم که تو وبلاگ خودتون نظر می دین وبلاگتون خوشگلتر شده نوشته هاتون هم از وبتون قشنگتر
سلام
خیلی خیلی ممنون
خوشالم میکنین
پست "فقر" که زدین خیلی جالب و قابل تامل .. عکسشم تاثیرشو
دوچندان میکنه .
زمین را بارش مثقال مثقال
فرستد پوششی فرسنگ فرسنگ
....
و این ستاره ها فرو می ریزند از آسمان خدا تا دستانمان را بگیرند و پروازمان دهند به خود خود کودکی
به خود خود لذت
........
چقدر منتظرش موندیم :)
خوشبحال بچه ها... تعطیلیه مدرسه کیف! برف رو صد برابر میکرد :)))
هرگز کسی نداد بدین سان نشان برف
گویی که لقمه ایست زمین در دهان برف
...
"به خود خود کودکی"می رسیم از اینهمه سپیدی
گاهی هم ما بزرگترا !! بیشتر از بچه ها گوشامونو تیز شنیدن خبر
تعطیلی میکنیم :)
برف!!
وصف ناپذیره.. واقعا زیباست و البته خاطره انگیز.
برف نو ، برف نو ، سلام ، سلام
بنشین که خوش نشسته ای بر بام
..
وصف ناپذیره صدالبته .
بزن بر طبل بی عاری
بزن بر طبل بی عاری
که یاران خفته در خوابندو طی شد عمر بیداری
نه در میخانه ها مستی
نه بر جا مانده هشیاری
بزن بر طبل بی عاری
بزن بر طبل بی عاری
هزاران دشنه جای تیشه در دستان فرهاد است
برو شیرین برو شیرین
که در اینجا ندارد عشق بازاری
خداوندا
هزاران وعده می دادی که از ره می رسد یاری
چرا پس بر نمیدارد کسی از دوش ما باری
در حسرت یک نعره ی مستانه بمردیم
ویران شود این شهر که میخانه ندارد
...
خداوندا
هزاران وعده می دادی که از ره می رسد یاری
چرا پس بر نمیدارد کسی از دوش ما باری؟؟
خدای خوب عشق آشنا
برایمان بخواه حادثه ی بی نظیر آمدن را !
نخواه حسرت بر دلمان داغ بزند