ماه من! غصه اگر هست، بگو تا باشد! معنی خوشبختی، بودن اندوه است ...! این همه غصه و غم، این همه شادی و شور چه بخواهی و چه نه! میوه یک باغند همه را با هم و با عشق بچین ... ولی از یاد مبر؛ پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا و در آن باز کسی می خواند؛ که خدا هست، خدا هست و چرا غصه؟! چرا؟!؟
پرندگانی سرگردانیم گم شده در نام ونان به تنگ آمده، ازخانه و خیابان واین همه عمر ریخته به خاطر بالی ست که می زنیم
گاهی چنان از پرواز می افتی که در صف ساده ترین پرنده هم جایی نداری !
بی همگان بسر شود،بی تو بسر نمی شود
داغ تو دارد این دلم،جای دگر نمی شود
دیده عقل مست تو،چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو،بی تو بسر نمی شود
جان ز تو نوش می کند،دل ز تو جوش می کند
عقل خروش می کند،بی تو بسر نمی شود
الا ای هم نشین دل که یارانت برفت ازیاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یادتو بنشینم
جهان پیراست وبی بنیاد،ازاین فریاد کش فریاد
که کرد افسون ونیرنگش ملول از جان شیرینم
ز تاب آتش دوری،شدم غرق عرق چون گل
بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم
جهان فانی وباقی،فدای شاهدوساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم
ماه من!
غصه اگر هست، بگو تا باشد!
معنی خوشبختی،
بودن اندوه است ...!
این همه غصه و غم، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین ...
ولی از یاد مبر؛
پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند؛
که خدا هست، خدا هست
و چرا غصه؟! چرا؟!؟
پرندگانی
سرگردانیم
گم شده
در نام ونان
به تنگ آمده،
ازخانه و خیابان
واین همه
عمر ریخته
به خاطر بالی ست که
می زنیم
گاهی
چنان
از پرواز می افتی
که در صف ساده ترین پرنده هم
جایی نداری !
یکــــ نفــ ــر در همین نزدیکـــ ـــی ها
چیزیــــــ
بـهـــ وسعتـــــ یک زندگیــــ برایــ ـــت جا گذاشتهــ استـــ
خیالتـــ راحتــــــ باشــ ــد
آرامــــ چشمهایـــ ـــت را ببنـــ ــد
یکـــ نفر برای همــ ــه نگرانــ ـــی هایتــــــ بیدار استـــــــ
یکـــ نفر کهـــ از همــ ــه زیبایــ ـــی های دنیــ ــــا
تنهــــ ــــا تـــ و را باور دارد ...
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیــــدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــی
در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــد
و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایــی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره ها
سرشار می کنــــــــــــــد
و می شود از آنجـــــــــــا
خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کـرد ..
یک پنجره برای من کافیــســـت
من
تو را
برای شعر
برنمی گزینم
شعر
مرا
برای تو
برگزیده است
در هشیاری
به سراغت
نمی آیم
هر بار
از سوزش انگشتانم
در می یابم
که باز
نام تو را
می نوشته ام
منزوی
سوسک دوست داشتنی ترین حیوان دنیاست !
وقتی سر و کله اش پیدا می شود
و من فریاد می زنم: سوسک!
که بازویت را می گیرم و
پشتت قایم می شوم...