یک عصرــِـ جمعه ی پاییزی یا یک عصر ، جمعه ی پاییزی زندگی نیز همان اندازه حساس است به نشانه ها ؛ که جملات !...صرف نظر از جمعه بودنش ، هر عصری می تواند پاییزی باشد !
گاهی چقدرکم می آورم دستانت راو نگاهت را که به من می گوید ... دلتنگ من استگاهی چقدر کم می آورم صدای پایت رابر سنگفرش دلی که از آنِ توستگاهی چقدر دلم خنده می خواهدنه هر خنده ایخنده ای در جواب خنده های شکفته بر لبتگاهی چقدر دلم برای تو تنگ استگاهی که تنهایمگاهی که افسردهاسیر غمهایم
هنوز هم دلم تنگ می شودبرای محض حرف زدنتو برای تکیه کلامهایتکه نمی دانستیفقط کلام تو نبودمن هم به آنهاتکیه داده بودم...!
خوشنود میشومصدای دوباره ی قدم هایتان راروی صفحه خاطراتم
خوشنود میشویم صدای دوباره ی کلماتتان را ..
گاهی چقدرکم می آورم دستانت را
و نگاهت را که به من می گوید ... دلتنگ من است
گاهی چقدر کم می آورم صدای پایت را
بر سنگفرش دلی که از آنِ توست
گاهی چقدر دلم خنده می خواهد
نه هر خنده ای
خنده ای در جواب خنده های شکفته بر لبت
گاهی چقدر دلم برای تو تنگ است
گاهی که تنهایم
گاهی که افسرده
اسیر غمهایم
هنوز هم دلم تنگ می شود
برای محض حرف زدنت
و برای تکیه کلامهایت
که نمی دانستی
فقط کلام تو نبود
من هم به آنها
تکیه داده بودم...!
خوشنود میشوم
صدای دوباره ی قدم هایتان را
روی صفحه خاطراتم
خوشنود میشویم
صدای دوباره ی کلماتتان را ..