...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان



 هیچ اگر سایه پذیرد ...

 .

 .

 .

 منم آن سایه ی هیچ ..


----

 کاش می شد مثه قالب وبلاگ ، بهاری و پرشکوفه شم!



نظرات 1 + ارسال نظر
ن.ک یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 18:49

به خودم که نگاه می کنم

چند موی سپید روی گیسوانم می رقصند

با خودم می گویم:

یعنی می شود روزی برسد که بیایی مرا در آغوش بگیری

بخواهم از تو گله کنم

تو بگویی: هیســـــــــــــــــــــــ !!

همه ی کابوس ها تمام شد

دلم می خواهد یک روز خدا را

به خرابه ی نمورم دعوت کنم به یک فنجان چای تلخ

زیرا که در این خانه هیچ اتفاقی دیگر شیرین نیست

او را دعوت کنم به چند لحظه اختلات ساده

به یک گفتگوی خودمانی

خدا...

دلم زنگ تفریح می خواهد

باور کن خسته شده ام...

از این کلاس رقصیدن به ساز دنیا

خدا...
دلم "هیســـــــــــــــــــــــ" می خواهد
دلم "همه ی کابوس ها تمام شد" می خواهد
- تقویم روزهای من و تو شروع شد -
- آسمان چتر دونفره مان شد -
- دیگر چشم های زمانه ، دیدن مان را چهل کلاغ نمی کنند -
.. می خواهد ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد