...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان


 

پاییز یک هزار و سی صد و نود و دو هم رسید..

 پاییزی که آمدنش را به تمنا نشسته بودم ..


 خوش آمدی ..

 

 و من همچنان

 دلم انار می خواهد

 انار ز دست یار می خواهد

 کنار این دو ... بهار می خواهد




نظرات 2 + ارسال نظر
ن.ک یکشنبه 28 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 17:16

خدایا...
دستانم را زده ام زیر چانه ام
مات و مبهوت نگاهت می کنم
طلبکار نیستم
فقط مشتاقم بدانم
ته قصه چه می کنی با من؟

ته قصه چه می کنی با من؟؟
با من که از ابتدای قصه را صفحه به صفحه .. خط به خط ..
کلمه به کلمه عین قصه پیش رفته ام .. عین خواسته ی تو ..
در صفحه ی چندم کتاب قصه ام ، لب خند خواهم زد؟!؟

رادیکال چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:47

همین که می خواهم ننویسمت جاری می شوی در انگشتانم!

جاری شده ای در انگشتانم..در چشم هایم..در نفس هایم.. و این روزها در تمام صورتم سرخ شده ای!
و هیچ کس..
و هیچ کس
و هیچ کس
به رویش نمی آورد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد