لج و لجبازی های گاه گاه مان را نبین !
دوستی من و دنیا ریشه در بیست و چند سالگی دارد ..
همان وقتی که نفس برای آمدن نداشتم و .. هوایم داد
همان نقطه ی دوری که هم پیمان شدیم برای به پای هم ماندن..
و به پای هم ساختن .. وعده ی خورشیدم داد .. دستم گرفت و با
قول ِ خوش اقبالی انگیزه ی قدم برداشتنم شد ..
..
سلام بیست و چندسالگی ..
خوش آمدی به پنجره ی لحظه هام .. دست به دستم بده ...
شانه هایم کوتاه تر از دیدن قصه هایت است ! چشمانت را برای شنیدن
نامه های نانوشته و حرف های ناخوانده ، وام میخواهم ..
آمده ای برای فرداهایم در نی بدمی ؟؟ .. بــِدَم
حکایت های فصل جدید باید شنیده شود ..
- - - - -
تا بوده ،
آدم ها همیشه از همه چیز گذشته اند!
اصلا آدم ها می آیند که بگذرند .. که ندید بگیرند ..
و وجه اشتراک غلیظ آدم ها ، همین است ..
تنها تفاوت در سرعت! است .. که کدام سریع تر میگذرد !
که کدام پیشقدم می شود ! که کدام "بی خیال" میشود .
و همین است که صفت می نامندش .. صفت ِ آدم !
وقتی گزنده ها ایـــــــــــــنهمه تنوع دارند ، لازم نیست آدم
خیلی عاقل باشد تا از یک سوراخ دوبار گزیده نشود ..
غافل هم که باشد همین است !
"هرچه از دوست رسد نکوست"
چون مهربانی هایش همه ی دنیایت می شود
و نامهربانی هایش درس زندگی .. یا فراتر .. راه زندگی!
برف ، سفر در زمان را ممکن می کند ..
- می توانی بنشینی روی کف پایت ، دست هایت
را بگیری بالا...و دستی از کودکی هایت بلند شود ،
سرانگشتان یخ کرده ات را بگیرد و با طعم سرخوشی های
دبستان تمام کوچه را لیز بخوری ..
- می توانی با غژغژی که زیر کفشت صدا می کند ،
بروی به سال های بعدی که...نمیدانی! سال هایی که
دوست داری هنوز برای باریدن برف مثل امروزها
ذوق کنی ونقاشی بکشی بر آسفات کوچه های قدیمی!
- می توانی در لحظه های ملایم امروز بمانی ، تماشاچی
شوی برای رد کفشهایت وتمام لذت دنیا را بی هیچ
چشمداشتی از سپیدی های دوروبر! بچشی .. چشم هایت
را تا عمق برف بدوزی .. و بخوانی :
" دلم شده دیوونه
خدا خودش میدونه
کوچه دلش میگیره
سکوتشو میشکونه
پنجره ها با فریاد
میگن کی باز میخونه ؟؟ .."
خواستم بگویم :
وقت آن شد که بلرزیم از سرما ،
ساقیا !
می به قدح کن که زمستان آمد
اما ؛
"گاه ، توقف ها نیز به اندازه ی قدم برداشتن ها ارزشمندند"
پس فعلا همین فقط .
دست از پیشانی ام بردار !
ساعت ؛
که حول محور بی مرز ِ عصب هایم
تیک می زنی .
شقیقه های من تاب ِ اینهمه سرگیجه را ندارند
تمام کن لذت خیالی دقایق را .
- - - - - -
همچنان ،
دوست داشتم همه ی لحن های روان دنیا را
صیقلی ببینم . اما ... گــَرد می پاشند و ناچارم
گِلی ببینم .
- - - - - -
مهربان تمام سال ها ؛ یلدای خوب ؛
صد دانه یاقوت ! نذر ِ بودنت ..
نذر ِ همیشه ماندنت ../ مبارک
برخی اوقات بی راه می مانم و شیطان زیر پوستم می خزد
که دست زیر گوش بزنم و بانگ بردارم به اذان گویی بیگاه ،
به نشان ِمنطق های بی رنگ و بدرنگ و دردهای ادامه دارِ
زمان . و با سرفه هایی مزمن تمام کج اندیشی های زمینی را
بالا بیاورم روی هزار چهره گی انسان !
اما ... بازتاباندن بعضی نورها ! ، انتشار تاریکی ست ..
و باید سکوت کرد تا با همدستی زمان ، ولوله ی فریبکاری ها
را پاسخ یافت .. فریبکاری هایی که خروار خروار لودگی و
سادگی بر پشت دارند !
پس...
دست های پرتوان ثانیه ها را گم می فشارم ، و رخصت
می دهم به فکرهای جاری و ایمان دارم ...
ایمان دارم ؛
سنگی که "باید" سبز شود ... می شود .
درخت های عالم ، همه به اسپندسوزی خیز برمیدارند
که مبادا چشم شوری حوالی قند لحظه هایم پرسه بزند !
از نداشتن ها اگر ...
هیــــــــــچ شکافی بر سقف لحظه هایم جا ندارد که
دست های دلم پُر از آسمان است ..
احتیاجی به در و دشت نداریم اگر
رو به هم باز شود پنجره های خودمان !
این است که می گویم : گاه یک دغدغه ، یک عذاب ، یک عصر پرآشوب ،
یک ترس ترسناک ، ..، تمام حادثه های بی شکل را ، به جان
می خرد .. و از همهمه ی زجرآور خیابان ها که تاریکی شان بر پاهات
مانده ، رایحه ی لطیف آرامش می شنوی !
" .. ... ؛
مدد کن که به سامان برسیم "
بهارانه های همه ی دنیا ، در خرده خرده ی ! نفس کشیدن هام شکوفه زده
و هیچ سدّی مقابل بال زدن های بی پروایم قد علم نمی کند ! ..
که زندگی را با همه ی شاخ و برگش می نوشم .. شیرین ِشیرین .
بند ِ بهانه هستم برای اینکه خدا ! شوم و با دو دست دلم خورشید را
به آخرین روز ِ "خیلی روز" سر بپیچم .. که تمام آسمان هلهله کوب شکوه
زمین شود و بر چهار ضلع ِ پهنه ی دنیا ریسه بدوانم!
ـــــــــ ــــــــــــــ ـــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ ...
قدم آهسته می کنم .. پیچ و واییچ می روم مسیر پیش رو را ..
که فیثاغورس نقض شود ..
تا ثابت کنم و بپذیرم !!
همیشه کوتاه ترین راه ، بهترین نیست !